امروز روی پل که به خروش رودخانه مینگریستم با خود می اندیشیدم که من چقدر برای خودم هم نقش بازی می کنم!!!...
!!...
''می توانم با شما قدم بزنم؟
گفتم هیچ چیز به هنگام نیست...
سالها پیش از من تاکستانی را باد برد
شما راه خودتان را بروید
بادها خواهران مناند
که با شما قدم میزنند...''
دو هزار و ده!
خوب... دقایقی پیش سال 2010 میلادی آغاز شد... بدون هیچ هیجان خاصی در این شهر کوچک انگلیس!... بیشتر از شش سال است که انگلستان زندگی می کنم ولی این اولین سالی است که در تمام این شش سال شب سال نوی میلادی را خارج لندن میگذرانم.
لندن در این شب رنگ و بوی دیگری می گیرد. شور و جوشش از گوشه و کنارش می تراود... مردان و زنان با آرایشها و لباسهای مخصوص این شب در سرمای آخر دسامبر حس خوب زنده بودن را به رگهایت می ریزند... و اگر مثل من کوچه دنج تری دورتر از ازدحام غیر قابل تحمل پیدا کرده باشی لحظه ای که همه با هم مرد و زن شمارش معکوس ثانیه های آخر سال جاری را با دینگ دینگ ساعت بزرگ بیگ بن فریاد خواهیم زد و با شمارش عدد یک بلند ترین فریاد هورا را خواهیم کشید و با صدای باز کردن شمپاین ها و بطریهای شراب سال کهنه را وداع خواهیم گفت وسال نویی را آغاز خواهیم کرد... لحظه ای بیاد ماندنی است... پدران و مادران و فرزندان و عشاق یکدیگر را در آغوش خواهند فشرد و برای هم آرزوهای رنگی خواهند کرد.... وحالا با آغاز اولین ثانیه ی سال جدید آتش بازی بزرگ لندن از درون و برون چشم معروف لندن آغاز خواهد شد... اشکال خیالی آتش و ترقه همراه با فریاد های شادی و هلهله ی مردمان ... شب سال نوی لندن زیباست.
چیزی که برای من اولین بار اینجا جالب بود حسم در لحظه ی تحویل سال بود. همیشه برای من لحظه ی سال تحویل نوروز لحظه ی غمناکی بوده... با اینکه نوروز را خیلی دوست میدارم و به نظر من بزرگترین و زیباترین جشن ما ایرا نی هاست ولی نمی دانم چرا همیشه لحظه ی سال تحویل سر سفره هفت سین دلم می گرفته!... اما اینجا لحظه ای که عقربه ساعت روی 12 در نیمه شب سرد لندن می ایستد حس غمناکی ندارم... شاید چون با من بیگانه تر است؟! شاید چون وسط خیل عظیم "دیگران" م و حس خوب بودن "با دیگران" در این لحظه و صد البته برای من فریاد زدن و شمارش با آنهمه آدم که صدایشان در لحظه ای شهر را تکان می دهد گرم و دربرگیرنده است...
اینجا اما... چندین مایل دورتر از لندن در اگزتر شهری دنج و زیبا در جنوب غربی انگلستان امشب هیچ خبر تازه ای نبود!!... ترقه ای به هوا نرفت... هلهله ای در شهر بر پا نشد و انگار نه انگارکه سالشان دگر شد!... خبری در شهر نبود و نیست... چرا! اگر اهل کلاب رفتن باشی کلاب ها پر رونق به راه بود ( که آنهم همه ی آخر هفته ها به هر حال به راه است!). از دوستم که در شهر کوچک دیگری است هم می پرسم داستان همین است!... و من مانده ام با یک سوال که نکند آنهمه شور و نشاط و حرکت در شب سال نوی لندن را همین ما خارجی ها به لندن ارمغان داده ایم؟! وگر نه در این شهر های انگلیسی نشین که ظاهرن داستان چیز دیگری است!!...