حسرت...

از حسرت های من ِ خارج نشین نداشتن توچال است!... بلندایی که آنقدر نزدیک است که یکهو که به سرت بزند و نخواهی و نتوانی زیر سقف شبی را سر کنی ، سر سوت ِ سوم کوله پشتی ات را بسته باشی ، به او گفته باشی که بیاید، حتی اگر نیاید! یک دربست تا دربند گرفته باشی ، و حالا تویی و صعود در بازتاب ِ آن همه چراغان ِ شهر...

دلم برای یک کوهنوردی چندروزه ی نفس گیر لک زده...

۳ نظر:

  1. آی گفتی
    دلم تنگ شده برای توچال. تقریبا هر هفته یه قدمی میزدم اونجا. تنها یا با یه دوستی . اون ابهت کوهها آدمو یه جور خاصی آروم میکنه.ولی منم اینجا صدها کیلومتر از هر کوهی فاصله دارم :(

    پاسخحذف
  2. قربون دلت برم با همه ي دلتنگي هاش....
    انشالله مياي.. چقدر اينجا همه چي نزديكه و چقدر دير مي بينيمشون.. و چقدر قدرشون رو نمي دونيم! خودم رو مي گم.. تو كه حسابي قدر بودن در تهران رو دونسته اي....
    هرجا كه هستي خوش باشي عزيزكم..

    پاسخحذف
  3. me too, injaaee ke maa hastim faghat chandtaa tappeye koofti daare

    پاسخحذف