مهاجرت ...

فردی توی کوچه پریشان احوال دنبال چیزی می گشت. مردی او را دید و پرسید: پی ِ چه می گردی؟ فرد گفت کلید خانه اش را گم کرده است. مرد هم با او شروع کرد به گشتن بلکه کلید فرد را زودتر پیدا کنند. پس از مدتی که گشتند و نیافتند ، مرد که کمی خسته به نظر می رسید پرسید: حالا مطمئنی کلیدت را همینجا گم کرده ای؟ فرد پاسخ داد: نه! کلید را در خانه گم کرده ام! مرد با ناباوری پرسید: پس چرا اینجا دنبالش می گردی؟!!! فرد پاسخ داد: آخر در خانه چراغ نداریم ، تاریک است!!!...

این داستان را عتیق رحیمی ، نویسنده ی شهیر افغان در مصاحبه اش می گوید...

و من در همین داستانش مانده ام... وبه سرنوشت مهاجرت می اندیشم... سرنوشت فردی که می داند که کلید را در کوچه نمی یابد... نخواهد یافت... اما خانه اش نیز تاریک است... و می گردد اما... با جدیت...چنان جدیتی که انگار کلید را خواهد یافت!!!...

۳ نظر:

  1. جالب بود.
    میدونی جالبتر از شباهت اسمیمون چیه؟ این که من نمیتونم برات بنویسم "شایا جان" حس میکنم دارم خودم رو صدا میکنم! :)) منم زیاد شایا نمیشناسم. دو سه تایی هستن که توی اینترنت باهاشون آشنا شدم هر سه تا هم پسرن! تو اولین شایا ی دختری هستی که دیدم.
    به هر حال از آشناییت خیلی خوشحالم.

    پاسخحذف
  2. چقدر تلخ بود. ولی دوست داشتم

    پاسخحذف
  3. چقدر تلخ و متاسفانه چقدر واقعي.....

    پاسخحذف