شب خوانی های من و تو...

چند شبی است که کتاب بالینی ام کتاب "انسان کامل" نوشته عزیز الدین نسفی است. رساله هفتم اش "در بیان عشق" است. فرازهایی از آن را برایت می خوانم:

ای درویش! عشق آتشی است که در عاشق می افتد و موضع این آتش دل است ، و این آتش از راه چشم به دل می آید و در دل وطن می سازد.

گر دل نبود کجا وطن سازد عشق

ور عشق نباشد به چه کار آید دل

و شعله این آتش به جمله اعضا میرسد و بتدریج اندرون عاشق را می سوزاند و پاک و صافی می گرداند تا دل عاشق چنان نازک و لطیف می شود که تحمل دیدار معشوق نمی تواند کرد... ای درویش! در این مقام است که عاشق فراق را بر وصال ترجیح می نهد؛ و از فراق راحت و آسایش می یابد... و در آخر چنان شود که جمال معشوق دل عاشق را از غیر خود خالی یابد ، همگی دل عاشق را فرو گیرد...

ای درویش! هر که عاشق نشد، پاک نشد، و هر که پاک نشد، به پاکی نرسید، و هرکه عاشق شد و عشق خود را آشکارا گردانید، پلید بماند و پاک نشد؛ از جهت آنکه آن آتش که از راه چشم به دل وی رسیده بود، از راه زبانش بیرون کرد، آن دل نیم سوخته در میان راه بماند، از آن دل من بعد هیچ کاری نیاید!!!...

-خوابت برد؟... شبت خوش...


۱ نظر:

  1. گاهی!هنوز هم کنار آن پنجره می ایستم.
    با گونه های خیس.
    گربه نمی کنم.
    فقط خیس می شوم
    از آن دل من بعد هیچ کاری نیاید!!!...
    کلاغی از دورست ها

    پاسخحذف