احوالاتت...

می دانی؟ حس ِ بودنت مثل نوشیدن می ماند!!... دو حالتش اما بر دیگر احوالاتش می چربد!... گاهی همچون شراب میمانی... باید آرام و طولانی نوشیدت، نرم نرم تا انتهاهای شب، جرعه به جرعه، مزه به مزه، موسیقی آرام، تن آساییدن، رخوت دلچسب... با شراب همه چیز آرام، قابل پیش بینی و به جاست و مزه ها همه طعم خود را دارند!...

ویسکی اما حدیثش دیگر است!... داغی و گزندگی اش تا آن ته ته های حلق و معده ات را می سوزاند... ردّ ِ الکل را میتوانی در رگهایت تا تسخیر تن بگیری و به تماشا بنشینی... تاثیرش سریع و هجومی است... ناگهانی پرتت می کند به اعماق... خاصیتش غیر قابل پیش بینی است... موج سواری یی دارد بر حسهایت، بی مهابا... رقصی دارد بربودنت، تند و اریب... تنت را و ذهنت را فرو میبرد در خلسه ای بی فیلتر، شفاف... یله گی خیال... گونه های برافروخته... گاه لذت میرسد تا کنج های تیز و دردناکش... ناگاه و توفنده است... با چشمهایی به رنگ ِ سنگینی ِ خوشایند...

شراب را با تمام وعده ها، بین وعده ها، گاه و بیگاه می شود نوشید. تاثیرش آرام و ممتد است... ویسکی اما! هر جا و هر وقت نمی توان نوشید. پس از ساعتی هم از رگهایت می پرد ولی به تمام آن یک ساعتش می ارزد!...

و خوب! واضح است که ویسکی ات امشب از شراب بودنت افزون است!...

۱ نظر:

  1. کلاغی می گفت:
    تقصیر تو نبود
    تقصیر ما بود
    که وقت گل دادن عشق ترسیدیم
    و
    نگاهمان را از هم دزدیدیم

    پاسخحذف