ابتذال در لحظه!...

راستش نمی دانم طرف خودش هم فهمید یا نه که تمام این دیروز و دیشب، مغزم بدجوری خارش گرفته بود که چقدر سپری کردن وقت با او مرا به ابتذال ِ لحظه می رساند!!!... بودن با او حس ِ صحنه ای از فیلم "لا استرادا" بود: آنجا که سیرک باز توی رستوران است و به زن چاق و بزک کرده و سرخوش روسپی می گوید که سر میزش بنشیند. زن می نشیند. سیرک باز دستش را محکم روی کپل چاق زن می گذارد و زن خنده ای زیر و کشدار می کند... مرد بازوهایش را به زخ می کشد و سپس پول آنروز سیرک را روی میز می گذارد... چشمان زن خمار می شوند و قهقه ای از ته دل می کشد و پستانهای گوشت آلودش لرزه ی احوال به هم زنی می گیرند و شعف ِ ابتذال در چشمانش می درخشد!...

چه خوب که رفته است و سکوت به خانه ام برگشته است!...

۱ نظر:

  1. نمی دانم چرا ادمیان میل غریبی به تجاوزیدن دارند در چیزهایی که به ان ها نمی دهند
    و میل عجیبی به تجاورزیدن دارند در چیز هایی که به ان ها می دهند
    چه خوب که رفته است.

    پاسخحذف