خوب! تو باید دیگر به خواب ناز رفته باشی و من اینجا باز شبانه ی امشبم جاری است...
گونه هایم برافروخته اند و چشمهایم سنگین... حس خوبی می دود در رگهایم... چای پشت چای... تاب می خورم جایی بین رویا و واقعیت... گویا عاشقم!...- عاشقم؟؟! مگر دیوانه ام!...
آقا! لطفا به خود نگیرید... امشب بد جوری مشکوک می زنم!... از صبح این شمس ِ لعنتی از دستم نیفتاده!...
احوالاتی می رود بر ما در این شبها!...
(ما= جمع من هایم!)...
بر ما هم
پاسخحذف(ما= جمع من هایم!)...