رونوشت ها- پرتغال- 3

به هر کس که می گویم لیزبون را شبیه تهران می یابم، تعجب می کند!... شاید هم عجیب باشد!... اما جای جای این شهر نشانه های وطن مرا دارد. پیش از آنکه به لیزبون بیایم، هیچگونه تصویری از لیزبون نداشتم. چقدر این شهر جای جایش رنگ ِ تهران را برایم دارد. خیابانها ، مغازه ها، مترو، مجتمع های تجاری، آدم ها... چقدر تهران ِ خودم را، تهرانی که دوست میدارم ،( نه تهرانی که هست و پایتخت ایران است!) را در این شهر می یابم. انگار که در تهران ِ پرتغال باشم. تهران ِ ایده آل!... تهرانی کوچک و کم ترافیک، بدون حجاب بر سر زنان و مردانش، چشمهای آرام مردمانش، سادگی و مهربانی بی دریغشان، زندگی شبانه شان تا سحرگاهان همراه با شراب های پُرت معروفشان، غذاهای خوشبو و اشتها آورشان و رقص و پایکوبی شان در طول و عرض خبابانها در امتداد شب ها...

لیزبون خواب ندارد. تا سحرگاهان، رستورانها، کافی شاپها و میخانه ها بازند و خیابانها مملو از مردم. در لیزبون چون شبها تا پاسی از شب گذشته، مردمان شب را می زیند، ساعات کاری روز دیرتر آغاز می شوند. روزها کند و آهسته و با خمیازه می گذرند، تا باز شبی را به زنده داری بگذرانند و این روتین ِ شهری لیزبون است...

لیزبون می تواند تهران ِ آینده باشد... گرچه می دانم که آینده ی ما شبیه هیچ مردم دیگری نیست...

۱ نظر:

  1. تهران روی گرام شب های تهران می کند پنهان تا که باز ایی عقده ی دل بگشایی رویم به پیش مستان

    پاسخحذف