پس از سفرهای بسیار و عبور از فراز و فرود امواج این دریای طوفان خیز
بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم
بادبان برچینم
پارو وانهم
سکان رها کنم
به خلوت لنگرگاهت درآیم و در کنارت پهلو گیرم
آغوشت را باز یابم
استواری امن ِ زمین را
زیر پای خویش
...
دلم برایت تنگ است... سخت...
...
حکایت من هم بود!
پاسخحذفاما کلاغ بزرکی به پرواز نشسته بودومن مجبور شدم روی درخت بمانم به انتظار آشمان وپرواز کلاغی از خودم!