شایا
نگاهم جوری از پنجره، منظره های روبرو را می بلعد... یکدفعه داد می زنم: نگهدار همین جا پیاده میشم!..
با ناباوری می پرسد: همینجا خانوم؟ اینجا که برهوته !...
میگم: بله همین جا پیاده میشم... همین دور و برا بود که خودم رو جا گذاشتم...
...
می دونی شایا؟ انگار این بار سیر نشدم... سیر از دیدارت نشدم. انگار یه جوری تشنه ام... کاشکی شده بود باز ببینمت....دلم خیلی تنگته. مواظب خودت باش عزیزکم.....
دست...پیدایش می کنیم حتا در این برهوت
می دونی شایا؟ انگار این بار سیر نشدم... سیر از دیدارت نشدم. انگار یه جوری تشنه ام... کاشکی شده بود باز ببینمت....
پاسخحذفدلم خیلی تنگته. مواظب خودت باش عزیزکم.....
دست...
پاسخحذفپیدایش می کنیم حتا در این برهوت