من... در زمان...

نگاهم جوری از پنجره، منظره های روبرو را می بلعد... یکدفعه داد می زنم: نگهدار همین جا پیاده میشم!..

با ناباوری می پرسد: همینجا خانوم؟ اینجا که برهوته !...

میگم: بله همین جا پیاده میشم... همین دور و برا بود که خودم رو جا گذاشتم...

...

۲ نظر:

  1. می دونی شایا؟ انگار این بار سیر نشدم... سیر از دیدارت نشدم. انگار یه جوری تشنه ام... کاشکی شده بود باز ببینمت....
    دلم خیلی تنگته. مواظب خودت باش عزیزکم.....

    پاسخحذف
  2. دست...
    پیدایش می کنیم حتا در این برهوت

    پاسخحذف