خانوم موشی!...

توی قطارم. هدفون توی گوشم، با صدای بلند، آنقدر بلند که انعکاسش توی تمام مغزم اکو میشه! شهر قصه گوش میدم. به آقا موشه که میرسم ناخودآگاه لبخندی درشت تمام صورتم رو میگیره:

"نه دیگه این واسه ما دل نمیشه

هر چی من بهش نصیحت می کنم

که بابا! آدم عاقل آخه عاشق نمیشه

میگه یا اسم آدم دل نمیشه

یا اگر شد، دیگه عاقل نمیشه !

بش میگم جون دلم! اینهمه دل توی دنیاست، چرا

یه کدوم مثل دل خراب ِ صاب مرده ی من

پاپی ِ زنهای خوشکل نمیشه؟

چرا از اینهمه دل یه کدوم مثل تو دیوونه ی زنجیری نیست؟

یه کدوم صبح تا غروب تو کوچه ول نمیشه؟

این دل من مگه از فولاده؟

که تو این دور و زمونه چشاشو هم بذاره؟

هیچ چیزی نبینه

یا اگرچیزی دید خم به ابروش نیاره؟

میگم آخه بابا جون! اون دل ِ پولادی دست کم دنبال ِ کیف خودشه

دیگه از اشک ِ چشش زیر پاش گِل نمیشه !

میگه هر سکه میشه قلب باشه

اما هرچی قلب شد، دل نمیشه !

نه دیگه... نه دیگه... نه دیگه! این واسه ما دل نمیشه!..."

خداییش هم! نه دیگه !!... این دل واسه ما دل نمیشه !!...


۲ نظر:

  1. آره.. باهات کلللی موافقم.
    این واسه ما دل نمی شه.....
    عاشق صدای این موشیه هستم!

    پاسخحذف
  2. اندر بلای عاشقان دارو و درمان بیهودست


    ن نمیشه...

    ...

    پاسخحذف