فقط میخواهم بدانی که جای مِهر نبشته هایم به تو بی شک اینجا نیست!... دفتری هم دارم که جلدش از برگ است و برگه هایش کاهی اند و کمی آنجا راحت تر نرد عشق می بازم!... این دفتر را تو ندانی پس می نویسم اینجا که امشب آنجا نبشتم: که زمان را و باد را فرموده ام که با خود ببرند هر آنچه از من بُردنی ست... که بگذرند و بگذارندشان...
تکلیف ِ ماندنی ها هم که ناگفته از قبل معلوم است...
بار دگر بخوان ان قصه ایی که عهد تو بود و خدای تو ،تا کودکان خفته به گهوارهای دور بیداری همیشه ی خود را سخن کنند، بار دگر بخوان ،این گفت ان فرشته و دستم فشرد و رفت
پاسخحذف