عاشقی از دور!...

چه آشنا!...

۱ نظر:

  1. دل می‌رود و دیده نمی‌شاید دوخت چون زهد نباشد نتوان زرق فروخت پروانه‌ی مستمند را شمع نسوخت آن سوخت که شمع را چنین می‌افروخت

    پاسخحذف