از خرده لذت ها و دلخوشانک های من، همانا همین بهم ریختن برنامه های مرتب چیده شده ی روزانه م هست! که یعنی اینکه رسمن دو ساعت کوبونده باشی تا کتابخونه ی مرکز شهر و از دیروز هم به خودت قول داده باشی که چیکارها رو باید امروز تموم کنی، و وقتی رسیدی کتابخونه، همون دم در، یعنی اصلن همون دم در!! به جای رفتن به طبقه ی سه، مستقیم رفته باشی و راست نشسته باشی پشت بار ِ دانشکده و یه پاینت شَندی با چیپس سفارش داده باشی بی هیچ گونه حتی تصویری هم از این حرکتت از قبلش!!! و جوری با خیال راحت نشسته باشی به نوشیدن و دید زدن که انگاری تمام کارهای عمرت رو انجام دادی و حالا نیاز به یک کم استراحت هم داری خب!...
سرخوشی ام سر به اوج هایش میسایید اگر زنگ زده بودی و برنامه هام رو با کمال میل به هم ریخته بودی... حالا که نیستی اما...
ساخته ام به همین ریزه دلخوشانک های آرام ِ دم دستم...
همین ریزه دل خوش کنک ها هست که آدم رو زنده نگه می داره شایای من.. دل خوشی های بزرگ که معمولا سالی یک بار پیش میان.. این کوچولوها رو می شه ساخت، می شه استراحت داد به این ذهن خسته، به این تن داغون...
پاسخحذفانشالله که خوشی هات همیشه مستدام باشه.. چه کوچیک و چه بزرگ.....