امروز روز آخر سواَس بود. تعطیلات کریسمس و آخر سال میلادی ست. امروز که غیر از ما چند نفر پرنده هم آنجا پر نمیزد. امروز هم ناهار میهمان همان آقای هندوی پست "یلدانه" بودم. امروز هم تنها توی سرما ایستاده بود و چون دانشگاه کسی نبود، داشت کنار بساطش روزنامه هم ورق میزد. لبخندش شد وقتی با صدای سکه ام توی قلکش، سرش را بلند کرد. وقتی برایم غذا میکشید، بالاخره پرسیدم!:
- ببخشید! شما این غذا رو هر روز خودتون می پزید؟
- بله!
- هر روز؟
- (لبخند میزند به آرامشی) من به تمپل آشرام هندوها تعلق دارم... این غذا را نذر آن تمپل دارم...
- ممنونم
بشقاب بدست می پیچم توی ساختمان، در حالیکه فکر میکنم وقتی آدمی اینچنین دلبسته ی دین و مذهبی ست، انسان خوشبختی باید باشد...
سلام ما را هم می رساندی به چشم های آن هندو
پاسخحذفجداً باید خوشبخت باشه..
پاسخحذفبهش غبطه می خورم...