من باز هم توی جیبم ماتیک دارم!

از روزی که آشنا شدیم، توی جیبم ماتیک دارم!

خیلی احمقانه است که آدم توی جیبش ماتیک داشته باشد!

وقتی که تو اینهمه جدی نگاهم میکنی،

مثل اینکه در چشمم کلیسای گوتیک دیده باشی!

اما من هیچ معبدی نیستم

بیشه و چمن ام من

لرزش انبوه برگهایی،

که میخواهند دست هایت را لمس کنند

آنجا، پشت سرمان،

شرشر رودی جاری ست

این عمر است،

عمری که شتابان می گذرد

و تو میگذاری همینجوری

الکی الکی

از دست هایت بریزد

تو نمیخواهی عمر را توی دستهایت بگیری

و وقت خداحافظی،

لب ماتیک زده ی من

سالم و دست نخورده می ماند

ولی من

باز هم توی جیبم ماتیک دارم – از وقتی که می دانم لب خیلی قشنگی داری...


(هالینا پوشویاتووسکا – ای زندگی، ترکم کنی میمیرم - برگردان: علیرضا دولتشاهی، ایوونا نویسکا)

۱ نظر: