
نشستم دارم به تهران فکر میکنم. راست ترش این ست که دارم تهران را نقاشی می کنم! تهرانی را توی ذهنم دارم تصویر میکنم که دلم میخواهد روزی می دیدم! تهران ِ من! نه این تهران آلوده ی دود گرفته ی سرسام گرفته از ترافیک و بد ریخت از این ساختمانهایی که مثل قارچ از همه جایش سر درآورده اند که بنظرم باید یکروزی نشست و فکری اساسی برای این ساختمانهای بی قواره و سیستم شهرسازی اش کرد. حالا نشسته ام و تهرانم را هی می سازم و هی پاک میکنم...
من اگر بودم، اول به داد خیابان انقلاب می رسیدم. خیابان انقلاب با آن بازارچه کتاب و یساولی اش و کتابفروشیها و کتاب-دستفروشیهایش از جاهای دوست داشتنی تهران من اند. در تهران من، میدادم خیابان انقلاب را یک پاکسازی اساسی بکنند. ماشینها از محدوده چهارراه ولیعصر تا خیابان انقلاب حق تردد نداشتند. میدادم بعضی ساختمانهای دودگرفته اش را بکوبند و دوباره بسازند یا دودشان را خوب گردگیری کنند. اینجا و آنجای خیابان را نیمکتهایی به شکل کتاب ِ باز (چیزی شبیه این عکس بالایی) می گذاشتم...
خیابان کریمخان را هم بروی ماشینها می بستم. از هفت تیر اینورتر نیایند لطفن. آن پل را هم برمیداشتم تا دید بهتری داشته باشیم. بعد دو طرف خیابان را کافه کتابهای خوشکل و دنج می چیدم با کلی نیمکت با فواصل مناسب که روزهایی که هوا خوب است یا حوصله ی سقف کوتاه، بنشینی رویشان و کتابت را ورق بزنی و چای یا قهوه ات را خوشدلانه مزمزه کنی. و یادت باشد یک برنامه ی کافه نشینی هم بگذاریم با هم. از این کافه کتاب به آن کافه کتاب، کتابی و تورقی و چای و قهوه ای و گپ و گفتی چشم در چشم...
خیابان ولیعصر خیابان عجیبی ست. فکرش را بکن! در کلانشهری مثل تهران با آن وسعت و جمعیت، یک خیابان بلندی هست که از جنوب شهر تا خود شمال شهر هی کش می آید و کش می آید و کش می آید.من بارها به طواف عاشقی، سر تا ته این خیابان را پیاده گز کرده ام و میدانم که چه چهره عوض میکند. فیلم کندوی کیمیایی را هم دیده باشی میبینی که این عوض شدن چهره ی این خیابان قدمتی دیرینه دارد. یکجورهایی انگار می شود بافت شهری و طبقاتی و اجتماعی شهر را در این خیابان به عینه به نظاره نشست. من اگر کسی از بیرون بیاید و بگوید خیلی خلاصه بگو مردم تهران چگونه اند و چگونه می زیند، او را به یک تور یکروزه به پرسه زدن و گشتن در خیابان ولیعصر، از بالا به پایین یا از پایین به بالایش دعوت خواهم کرد. که انگار که این خیابان خلاصه و چکیده ی تهران است. خیلی دست به معماری این خیابان نمیزنم، چرا که خود معماری اش کلی تاریخ و شناس-نامه است. اما درختهایش و تمییزیش را کمی سبزتر بکشم و آسمانش آبی باشد لطفن...
دلم میخواست تهران هم مثل بسیاری از شهرهای بزرگ دنیا، رودخانه ای میداشت که از وسط شهر می گذشت. مثل زاینده رود اصفهان یا نیل ِ قاهره یا تیمز ِ لندن... ندارد اما... شاید بشود مثل آمستردام کانال در آن تعبیه کرد و کلی قایق؟ نمی دانم. با آب، تهران کامل میشد. تهران از آن معدود شهرهایی ست که کوه، چسبیده به شهر است و فقط کافی ست تا شمال شهربروی تا در کوهپایه باشی. این خیلی زیباست. خیلی یگانه ست. تهران ِمن با آب کامل میشد...
تهران نیاز به نفس کشیدن دارد. تهران دارد در دود و وسط ماشینهایش و این ساختمانهایش خفه می شود. فضاهای سبز شهر نسبت به وسعتش بسیار کم اند. در تهران به سختی میشود پرسه زد. بیشتر اتوبانها و بزرگراهها وسعتها را بخود اختصاص داده اند، تا آن کوچه باغها و خیابانها و کوچه های دلنشین، که پاهایت که ببرندت، چشم نواز و آرامش بخش هم باشند. تصور دوچرخه سواری در خیابان های اصلی تهران در وضعیت کنونی برایم غیرممکن است. تهران در تعجیلی بی دلیل و خودکرده می سوزد. این شهر میتواند زیبا باشد. بنظر من این شهر قابلیت این را دارد که جزو دیدنی ترین شهرهای جهان باشد. در حال حاضر اما در غفلتی حقیر می سوزد و به دود و زشتی نشسته است که حقش نیست به خدا. این شهر روحی دارد که با جاهای دیگر و شهرهای دیگر، حداقل برای ما ایرانیها، فرق میکند. این روح ملتهب و بیمار را تیمارخواری دلسوز می باید. کاش این ماشینها کم شوند، زباله ها بازیافت شوند، امکان قدم زدن ها در آن بیشتر باشد، سبزتر زمینش و آبی تر آسمانش باشد... چیزهای خیلی دور از ذهنی نیستند بخدا...
دلم برای تهران خیلی تنگ شده... از شواهد پیداست!..
راستش شایای من، دل من هم برای تهران تنگ شده. تو اون ور دنیای و تهران رو نمی بینی، من از ترس ترافیک و سردرد بعد از هر بار رفتن به مرکز شهر نمی بینمش....
پاسخحذف