هر پیوندی، شاید، جایی تمام میشود که یکی حس میکند ادامهی این راه ممکن نیست... جاییکه عشق آشکار نشود و فرصتش را در اختیارِ چیزی دیگر بگذارد، ماندن و دَم نزدن و لبخند به لب آوردن اشتباه است. عشق ناپایدار است اساسن...
زیگمونت باومَن، در رسالهی عشقِ سیالاش می نویسد: انسانها، در تمامِ اعصار و فرهنگها، با راه حلِ یک مسالهی واحد روبهرو هستند: چگونه بر جدایی غلبه کنند، چگونه به اتحاد برسند، چگونه از زندگی فردی خود فراتر روند و به "یکیشدن" برسند. کُل ِ عشق، صبغهی میلِ شدید ِ آدمخواری دارد. همهی عُشاق خواهان ِ پوشاندن، نابودکردن و زدودن ِ غیریّت ِ آزارنده و ناراحتکنندهای هستند که آنها را از معشوق جدا میکند؛ مخوفترین ترسِ عاشق، جدایی از معشوق است، و چه بسیار عُشاقی که دست به هر کاری میزنند تا یکبار برای همیشه، جلوی کابوس خداحافظی را بگیرند...
(محسن آزرم)
پ.ن.1. آرامش تزریق شده به خونم را در حصار این محاصره بشنو...
پ.ن.2. یک دختری باید همت کنه و تا سر کوچه بره! این آهنگ هی سیگارم میطلبه بشدت رسمن!!...
سلام جیگرم
پاسخحذفخوبی؟
همچین گوشت و خونم درک کرد این نوشته ت رو.. آهنگ رو اما دارم می گیرم، هنوز نشنیدمش..
حالا من که سیگار نمی کشم چیکار کنم؟؟
یعنی این آهنگ بدون سیگار ممکن نیست؟؟
نه ترنجم! تو نکش. کار خوبی نیست دخترم! :) شما از موسیقی لذت خالصش رو ببر عزیز من :-*
پاسخحذفاگه بلد بودم بنویسم شاید می تونستم مثل کاری که برام کردی برات انجام بدم. اما حالا که بلد نیستم، فقط می شینم پای میز و ریمل های ریخته شده ام رو پاک می کنم و پاک می کنم و پاک می کنم و حیرون می مونم که چرا آدم نباید بتونه پرواز کنه .. وقتی که می تونه اینجوری معجزه کنه.
پاسخحذفتو به من بگو.. تو بگو. تو که می تونی پرواز هم بکنی.. که چنین معجزه ای فقط از تو بر می اومد. نگینم رو انگشتر می کنم و بش می پیوندم و می بوسمش و می گذارمش روی سینه ام؛ که همین برای من بسه.
و برای تو... بیا. این همه ی دست ها و چشمها و اشک ها و اشک ها و اشک ها واحساس ها و لحظه هایم. همه اش مال تو.. تو که ابدیتی هستی..