سیمرغ افسانه ای آزادی!

دیدگاه: شاهرخ! چه مفهومی هست که از رقصیدنش عاجز بوده باشی؟!؟ تا بحال باهاش مواجه شدی؟

شاهرخ مشکین قلم: که دلم بخواد برقصم و...

دیدگاه: و نتونی!

شاهرخ مشکین قلم: آزادی...

دیدگاه: و با چه متنی، یا با چه موسیقی یی؟ اصلن تلاش کردی؟ سمتش رفتی یا نه؟

شاهرخ مشکین قلم: یعنی من فکر کنم فقط تلاشم برای این بوده. برای این بوده که آزادی رو بتونم برقصم. ولی متاسفانه نمیتونم... یعنی هر کاری می کنم...

دیدگاه: چرا؟

شاهرخ مشکین قلم: بخاطر اینکه اینقدر چارچوب در من هست، اینقدر زنجیر به پر و پای من هست، روح من اینقدر در زنجیر کشیده شده، تمام مدت من درصدد این هستم که این زنجیرها رو باز بکنم... ولی بقول خلیل جبران که میگه آزادی اونی نیست که تو زنجیرها رو از پات باز بکنی، آزادی اونه که تو زنجیری نبینی... و من متاسفانه تمام تلاشم برای برداشتن این زنجیرهاست که توی ذهن منه... و من نمیتونم آزادی رو برقصم! آزادی رو من نمیتونم بهش دست بیابم... و هیچوقت هم نخواهم یافت! چرا که از جایی اومدم که متاسفانه این کلام، این کلمه، معنی نداره... آزادی معنی نداره... من از یک تربیت و یک خانواده ی نظامی میام، که آزادی توش معنی نداشته. من همیشه خودم رو آزادتر از همقطارای خودم، همشهریهای خودم، هموطنای خودم، دونستم، ولی دونستن خودت نسبت به کسی که بدبخت تر از توئه، تو رو به آزادی و اون اندیشه مطلقت نمیرسونه... برای من، اونجایی که معنی آزادی یه، اون قله، که دست نیافتنی یه... متاسفانه اون سیمرغ، دست نیافتنی یه و من میدونم که سیمرغ ِ آزادی من، یک سیمرغ ِ افسانه ای یه... یک افسانه ی آزادی یه...

(بخش پایانی از قسمت اول مصاحبه ی مجله ی تصویری دیدگاه با شاهرخ مشکین قلم در پاریس)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر