

صبحی، بعد از کش و قوس آمدن های معمول و نیم ساعت غلت خوردن ِ خوشایند توی تخت، همانطور که نگاهم از پنجره به باغ همسایه بود، در همان حالت دراز کشیده، فکر کردم که امروز را دلم میخواهد چکار کنم؟!! فکر کردم: شایا خانوم! از مبرهنات! است که در چنین روز آفتابی ِ بهاری یی خانه بمان نیستی! خب! کجا انشالله؟! هوم!؟... میدانستم که آنجا که می روم کتابخانه نباشد لطفن! خرید و مغازه نباشد امروز! کافه های همیشگی هم نباشد!... آدم خاصی هم توی ذهنم نبود که مثل من مرفه بیدرد (با درد؟!؟) باشد و بتواند همراهی ام کند! آخر امروز وسط هفته است و مردم کار و زندگی دارند!
پا شدم و به نیمساعتی لباس پوشیدم، آرایش ملایمی کردم، موهایم را گذاشتم همینجوری باز بمانند برای خودشان، شیر و چای نوشیدم و شایا و کتاب را توی کوله پشتی جا دادم و از در خانه زدم بیرون... جای مشخصی توی ذهنم نبود اصلن. راسته ی رودخانه تیمز را زیر آفتاب درخشان و وسط آنهمه گل و شکوفه گرفتم و پاهایم را ولشان کردم تا ببرندم دنبال رد بوها... اولش سر از "بارو مارکت" درآوردم. به به! ساندویچ چوریزوی معروف این منطقه را سفارش دادم و کنار خیابان نشستم به آفتاب گرفتن و دیدزدن مردم و گاز زدن به ساندویچم... نیم ساعتی خوش خوشان، دور و بر گشتم و قهوه هم نوشیدم... دوباره رد رودخانه را گرفتم، اینبار بطرف جنوب رودخانه که از دیدنی ترین جاهای لندن و از دوست داشتنی ترینهای این شهر است برای من... به نیم ساعتی پیاده روی، خودم را جلو تیت مدرن یافتم. بروم تو؟ نروم؟ تابلوی بزرگ سر در نمایشگاه، از کار هنری ِ "آی وای وای" (Ai Weiwei) می گفت. کلی از اسم این آقا خندیدم: آی وای وای! آی وای وای! "آی" اسم کوچک و "وایوای" فامیلی این آقاست! آخه اینهم شد اسم؟!؟! "آی وای وای"! از دو سه روز پیش هم توی اخبار شنیده بودم که دولت چین این هنرمند معروف چینی را در راه بازگشتش بازداشت کرده است. با کمی این پا و آن پا کردن، وارد سالن بزرگ تیت مدرن شدم. از بالا به محوطه ی سالن نگاه کردم. چیزی که دیدم اصلن جلب توجه م نکرد. دو تُن تخمه ی آفتابگردان را در سالن بزرگ تیت پهن کرده بودند! همین! یاد حرف دوست هنرمندی افتادم که با نارضایتی از این می نالید که وقتی مشهور بشوی دیگر هر کاری کنی، همه به به و چه چه می کنند و کلی پول بالای کارهایت می دهند، بدون اینکه دیگر به ارزش کار هنری فکر کنند و صرفن بخاطر اینکه کار ِ فلان طرف است. این دوست مثالی از کیارستمی می آورد و به مزاح می گفت: " اگه کیارستمی بگ...ه هم، همه میگن به به چه کار هنری یی!"!!... کمی بی حوصله رفتم پایین تا از نزدیک این کار هنری را که سرو صدایش توی بوغ و کرناست این روزها، ببینم... و اینجا بود که دانستم!!!...
آی وای وای، دو سال روی پروژه ی "تخمه های آفتابگردن"ش کار کرده است! آنچه از نزدیک خواهی دید، تخمه های طبیعی آفتابگردان نیستند! دانه دانه ی این آفتابگردان ها کار دست است! این آفتابگردان ها از پرسلین ساخته شده اند در اندازه های طبیعی و دانه دانه ی آنها با دست اینچنین ماهرانه رنگ خورده اند، آنچنان که براستی تا یکی از این دانه های آفتابگردان را لمس نکنی و به دهان نبری، نمیتوانی بگویی که واقعی نیستند! یعنی میخواهم بگویم که اینقدر طبیعی اند. این پروژه، در عرض دو سال و با همکاری 1600 نفر در چین، از ابتدا تا انتها، که ساختن و رنگ کردن صد میلیون دانه تخم آفتابگردان است، انجام شده است. آی وای وای می گوید نگاهی به بشریت امروزی می فهماند که چقدر هر یک از ما در بزرگی جوامعمان حل و گم میشویم. چقدر دیگر "شخص" به چشم نمی آید. دریایی از آدمها، دیگر قطره ها به چشم نمی آیند... اما وقتی نزدیک میروی و دانه ای از این میلیونها تخمه را به تصادف برمیداری، تازه در میابی که همین تخمه ی کوچک، تنها یک تخمه نیست. دستهای هنرمندانه ای در کار بوده و زحمات زیادی رفته تا کار اینقدر طبیعی و زیبا باشد. اصلن هنر دست است. دست ساز است... و حرفهای بسیار دیگری از فرد، جامعه، دنیای امروز، اقتصاد و چه و چه...
اینجا هم میتوانی ودیوی این پروژه را ببینی
نتیجه ی اخلاقی عللی طللی (اینجوری مینویسند؟؟) امروز:
1. از دور قضاوت نکن!
2. گاهی به پاهایت بیشتر از چشمهایت اعتماد کن! پاهایت گاه تو را به جاهایی خواهند برد که چشمانت چندان به آنها مومن نبوده اند
3. آدمها گاهن الکی مشهور نمی شوند. پشت عینک هایشان یک دنیا نگاه و ایده های نو هست
پی نوشت1. این نمایشگاه تا دوم می 2011 در تیت مدرن خواهد بود
پی نوشت 2. عکس بالا همین صد میلیون تخمه های دست ساز هستند در تیت مدرن
پی نوشت 3. دلم خیلی زیادی خواسته بودت امروز...
با اینکه قبلا لینک پروژه را دیده بودم، اما باز هم بسیار لذت بردم. ممنونم
پاسخحذفشاد باشی