طفلکی...

دلم بغل میخواهد... از آن بغلهای مخصوص!... از آن بغلهای بی حرف که همچین حس زنده بودن را به فشاری به زیر پوستت روانه می کنند... از آن بغلهای محکم با موج ِ کوتاه ِ جای هیچ نگرانی نیست عزیزم من هستم بی هیچ حرفی، که اکو می شود در تمام حجم تنت ... از آن بغلهایی که چه یکهو آنهمه دلگرمی ریزند به قلبت... از آن بغلهایی که پلک ها ناخودآگاه در شیب میل به فرو افتادن می گیرند و نفس راه ِ عمیق در سینه می گیرد... از آن بغلهایی که آرامش ِ امن ِ زمین را به بوسه ای بر پیشانیت می نشانند... از آن بغلهای ِ آنهمه تکیه گاه وقت ِ سقوط...

...

۳ نظر:

  1. واقعا چنین بغلی رو هیچوقت تجربه کردی؟؟!! که احساس کنی واقعا جای هییییییچ نگرانی نیست!!!؟؟؟

    پاسخحذف
  2. بنده همچین حرفی نزده بودم!

    پاسخحذف
  3. منم سوال پرسیدم ! :)
    که بسیار نادر و حتی شاید نایابه، برام جالب بود بدونم کسی -تو- هست که تجربه اش کرده باشه !؟

    پاسخحذف