از بزبزقندی که منم

روزهای پر تنشی اند اين روزها. بد نیستند ها... دیگر بد نمی شوم که! گفته ام... دوستشان ندارم اما... روزهای خواستنی ِ بطالت زندگانی نیستند!! روزهای کش و قوس آمدگی ها در خلسه نیستند... من آدم بدو بدو برای یک لقمه نان حلال نیستم! همیشه بیشتر از تلاشم توی کاسه ام گذاشته اند. بد عادت شده ام! و وقتی بدو بدو دارم یا بدوبدوی آدمهای اطرافم به من سرایت می کند، شاکی می شوم که چرا همه ی نقش های زندگی ام را من تنهایی باید بازی کنم؟!! نمی شود نقش این زنی که مستقل ست و میخواهد روی پاهای خودش بایستد را بدهید کسی دیگر بازی کند؟ می دانم که وقتی روی چیزی زوم می کنم، دیگر تا تهش را میروم. از این نمی ترسم. کارم را انجام می دهم. ولی خب! طول می کشد تا از خلسه هایم درآیم... بدترینش هم وقتهایی ست که برای گذار از خلسه وقت ندارم (که معمولن نود و نه و نه درصد مواقع چنین ست!)... بعد از اینهمه سال هنوز عادت نکرده ام. از خلسه بیرون آمدن برایم سخت است. و این چنین وقتهایی ست که آن ته دلم یواشکی هوس زنان ساده ی خوشبختی را می‌کنم که از ورای پوست، سرانگشت نازکشان مسير جنبش کيف‌آور جنينی را دنبال می‌کند و در شکاف گريبانشان هميشه هوا به بوی شير تازه آغشته ست... روزهایی که تمام خودم را باید بسیج کنم تا کاری را تمام کنم. می کنم هم. اما سختم است دیگر!... من آدم ِ بیراهه ها هستم تا مسیرهای روشن و مشخص. طوفان و تاریکی را دوست میدارم و نفسم حالش جا می آید در نفس نفس زدن ها... هنوز هم چنين وقتهايی کودکم آرزو می‌کند کاش می‌شد چند صفحه از قصه را جا انداخت یا پاره شان کرد و ريختشان دور. نمی‌شود اما. تا صد سال دیگر هم باز آقا گرگه مرا میخورد!... تا زمانی که دوباره بیایم بیرون و جایم را با چند قلوه سنگ توی شکم آقا گرگه عوض کنم و و پاره های پشت سرم را بخیه بزنم... .

۱ نظر:

  1. ذوذنبی بر خاک



    همسرم !
    این دعا و قسم را که سخت ناخواناست
    به گردن اسبی بیاویز
    که بر اجساد سربازان و ما خواهد گذشت .
    اسبی به هیات انسان
    به هیبت بهمنی در سهند .

    اردیبهشت است
    قتال ترین ماه منظومه شمسی
    فرو بند درها را ای بیوه سی ساله
    اسب نبی در قریبان
    شیهه می کشد و بی مرکوب ،
    در کمند سواره نظام است .

    شام
    دیگران را فطیر و کلم بده
    برای بهرام
    پونه بجوشان

    ماه درشت خوب
    دری که به لطف باد – باز و بسته می شود .
    الامان ای جوخه
    ماشه را نچکان
    هنوز اندکی شب است ...

    برنوی روسی
    سکوت قریبان را نشانه می گیرد
    و نبی در ذهن شاعر
    نشسته برباد و برارس می تازد .

    پاسخحذف