*مساله واقعن شکل و قیا فه شون نیست. مهم این ادبیاتشونه که بقول معروف میترکونه! زبان متلک گو، هرزه، نامهربان و طلبکارشون. خب برام خیلی سخته باور کنم پس از پایان مهمونیشون، یا چه میدونم، بعد از قدم زدنشون توی پارک یا موقع حساب کردن دنگ کافی شاپشون، یهویی یکی برگرده به اون یکی بگه: "آه رومئو! رومئو! تو چرا رومئو هستی؟! بخاطر من نام پدرت را انکار کن و نامت را نپذیر، یا اگر چنین نمی کنی، عشق سوگندخورده ی من باش. آنگاه من دیگر یک کاپولت نخواهم بود"... خب من بجای این میشنوم، این به اون میگه: فاکت آپ کردی ما رو به موت قسم! یا مثلن می شنوم: چه تریپ لاشی ورداشتی واسه من!... الان داشتم میومدم یه دختری به پسری اینو می گفت!...
*من آدم مریضی نیستم. نه! فقط میخوام کنار حقیقت و واقعیت بایستم. من امشب اون تک گویی رو اجرا نکردم. میخوام بگم من در زندگیم بعنوان بازیگر شاید نقشهای احمقانه ی زیادی رو بازی کنم، اما امشب بازی نکردم چون امشب دلم نمیخواست نقش احمقی مثل لارنس رو بازی کنم چون بنظر، اون خیلی ریاکارانه (مشکل از این بخششه!)، جای "معصومیت" و "حماقت" رو عوض می کنه و میخواد ما باور کنیم که تراژدی یعنی حماقت. اینجاست که من انگشت میذارم و میگم شکسپیر فقط یه نمایشنامه ننوشته، میخواسته جهان رو وارونه کنه، اون میخواسته قصه ی حماقت رو به جای تراژدی به خورد ما بده تا خانواده ی کاپولت ها و مونتوگوها، دیگه نه به حماقت فکر کنن و نه بفهمن که چرا جهان اینقدر اصرار به حماقت داره! او میذاره تا کاپولت ها و مونتوگوها با یک ابراز تاسف خشک و خالی بذارن و برن تا جهان فقط به حال رومئو و ژولیت گریه کنه... من امشب این تکگویی را اجرا نکردم چون یادم اومد دیگه خیلی وقته حتی برای خودم هم دیگه عشق اون معنای معصومیت رو نداره... یادم افتاد عشق مثل طعمه ای شده که همه ی ما برش میداریم و باهاش در چرخ دنده های دستگاهی فرو میریم که کارش فقط خورد کردن و له کردن ماست...
(از تکگوییهای افشین هاشمی در تئاتر "لارنس راهب"- کارگردان: عباس غفاری- تالار سایه- تئاتر شهر)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر