حکایت لعنت شدگان


دلم میخواد برم یه جایی که آب دریاش شور نباشه...

"کشتزارهای سپید" فیلم شاعرانه ای است از لعنت شدگانی تاریخی... گرچه فیلم بر بستری داستانی و افسانه ای روایت میشود، اما میتوانی خط سیر تاریخ واقعی معاصر ایران را که به هوشمندی از درون لایه های افسانه ای فیلم خود می نمایانند، دنبال کنی. در این فیلم بسیار دیدنی، رسول اف با اسطوره ها وَرمی رود تا واقعیت ها را بازگو کند. "رحمت"، با بازی مثال زدنی ِ حسن پورشیرازی، جزیره به جزیره در این دریای نمک پارو میزند و کارش جمع کردن اشک مردمان است!... عکاسی فیلم رسمن عااااااالی ست. نمیدانم کجا این فیلم فیلمبرداری شده؟ شوره زارها و نمکزارهای کجای ایران ست؟ فکر کنم تصاویر طرفهای دریاچه ارومیه است، ولی دقیقش را نمیدانم. صحنه ها بکر و در زمینه های سیاه و سفیدی گرفته شده اند که تفاوت ایندو رنگ، تصویرها را سحرآمیزتر و افسانه ای ترمی کند. شخصیت های داستان هم بسیار قوی شکل گرفته اند: پسر نوجوانی که به دنبال پدرش می گردد، مرد نابینایی که درحال جمع کردن لاشه ی پرندگان بر ساحل ست، مردمان جزیره ای که بغض ها و کینه ها و دردهای خود را توی بطری می گویند و درش را می بندند و به ته چاه می فرستند، در جزیره ی دیگری، دختر جوان و زیبارویی را به دریا پیشکشی میکنند تا دریا آنقدر شور نباشد و مایه ی خیر و برکتشان شود، مرد جوانی که دنبال دخترک می دود و مردمان به این جرم سنگسارش می کنند اما به ترفند رحمت نجات می یابد، در جزیره ی دیگری مرد نقاش جوانی را شکنجه می کنند و میخواهند چشمهایش درست ببیند چرا که در نقاشیهایش دریا را قرمز می کشد، مرد چوپانی که در جزیره ی دیگری تنها می زید و ...

پایان فیلم تکاندهنده ست. اینکه می بینیم که رحمت که اینهمه پارو زد، از این جزیره به آن جزیره، تا اشک چشم آنهمه مردمان را جمع کند و در بطری اش بریزد، با این اشکها چه میکند؟ بسیار غاقلگیر کننده، هوشمندانه و زیباست... و این خرده حکایتها چه سرانجامی دارند...

"کشتزارهای سپید" ساخته ی محمد رسول اف، برای من، حکایت ِ اسطوره ای ِ لعنت شدگانی تاریخی بنام ایرانیان بود...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر