شایا لیوانش را به گیلاس "تلخی" میزند: به سلامتی...

* زنگ کلیسا سه ضربه نواخت... یعنی سه شده دیگه؟!؟...

* شایا از جنگ برگشته... جنگی بی برنده...

* شایا معمولن افسرده نمی شود اما امشب دخترک فرسوده بنظر میرسد... و ته گلویش بسی تلخ مزه است...

* جلسه ی اضطراری دو شخصی ِ من و دخترک امروز بعد از اولتیماتوم دانشگاه!... نتیجه؟: شایا زودتر تمام کند این مشق هایش را که دملی شده است برای خودش دیگر... و مهمتر از این، تصمیم نهایی جلسه بر آن شد که شایا دیگر دست و پایش را زودتر از این کشور جمع و جور کند و با خودش زمزمه هم کرد (جوری که من شنیدم) که بیرون باید کشید از این ورطه رخت خویش...

* شایا یکنفس این "ناتور دشت" را دوباره خواند. اینبار به زبان اصلی ولی. دیروز دست گرفت تا همین الان که بر زمین گذاشت... خیلی وقت بود اینطوری یک کله کتاب نخوانده بود... خیلی چسبید... کلی دخترک خندید. خداست این سلینجر. بخصوص وقتی سانآودِبیچ را سر هم مینویسد و تو حتی میتوانی لهجه اش را هم بخوانی...

* شایا برخلاف عادتش، از حرصش، امروز دو دور بَتِرسی پارک را دوید! چند باری هم در همان حین نفس نفس زدن، با غیظ زیر لب غرید: دتس آل رایت گِرل! تو دِ هِل وید ایت! فاک دیس دَم لایف! اُکی؟!...

* شایا که با این جثه ی نازکش نمیتواند سرِ هر بند ِ این پست یک سیگار دود کند و ته ِ لیوان اسکاتچش را هم هی بالا بیاورد!، میتواند؟!؟...

* محسن هم که همینجوری از سر شب دارد داد میزند و توی سر و کله ی خودش و شایا می کوبد که: ای کاشکی، کاشکی، کاشکی، قضاوتی، قضاوتی در کار در کار درکار بود...

* شایا میداند که اگر میتوانست و تا آینه میرفت، هی زیر ورم چشمهایش را نوازش میکرد، اما نمیرود که!... جعبه ی دستمال کاغذی هم که تمام شد دختر جان...

* جای خالی ِ چیزی، اینجا، وسط سینه ی دخترک، امشب خیلی درد میکند... درد میکند بدجور، درد میکند بدجور (با صدای محسن باز هم...)

* مدتهاست ناقوس کلیسای ِ نزدیک خانه چهار ضربه اش را نواخته... و شایا همچنان کنار پنجره ی باز نشسته و به این فکر میکند که اگر انصافی در کار بود، یک مسلمونی باید پیدا میشد و این سر چند منی را به سینه ی آرامشی می گذاشت...

* شایا دلش امشب سرش در لاکش فروها رفته است و بوی دود و الکل میزند از نفس های دلش... بدجور...

* ...

۱ نظر:

  1. آخر باد را يکی
    (مادری انگار) بر سرم
    می‌ايستاند: بامی
    که وقفه می‌دهد شيرين
    به قاصدک‌هايی همواره
    از گمشدگانی ديگر
    به گمشدگانی ديگر.

    از افق آغاز کرده را بگو
    به کجا رود، به کجا...
    ای مبتدای منظر چشم
    سدرةالمنتها.

    بيژن الهي

    پاسخحذف