"... برای من (بعنوان نویسنده) شخصیتهای گمنام بیشتر از معروف هایشان اهمیت دارند. اینها غالبن بیشتر خودشان اند. نیازی نداشته اند که برای خود چهره ای بتراشند تا از جهان بیرون محافظت شان کند یا بر آن تاثیر بگذارد. خصایل فردی این آدمها شانس بهتری در بسط دایره خلاقیتشان داشته، و چون هیچگاه در معرض نگاه توده ی مردم نبوده اند، هیچگاه فکر نکرده اند که چیزی را مخفی کنند. خصایل عجیب خود را آشکارا نشان می دهند چرا که حتی به ذهنشان هم خطور نکرده که عجیب هستند! گذشته از این، این توده آدمهاست که ما نویسندگان بایستی به آنها بپردازیم. پادشاهان، دیکتاتورها و آهنرباهای تجاری از نقطه نظر ما اصلن خرسند کننده نیستند... "معمولی" زمینه ی غنی تر یک نویسنده است. غیرقابل پیش بینی بودن، منحصربفرد بودن و گوناگونی اش، مواد خام بی نهایتی در اختیار نویسنده میگذارد.
مردان بزرگ غالبن یکپارچه اند. این مردان کوچک اند که مجموعه ی تناقضات اند. این است که خستگی ناپذیر است. شما هیچگاه به پایان شگفتیهایی که این مرد برای شما در چنته دارد نخواهید رسید... برای من خیلی خواستنی تر است که یکماه را در جزیره ای برهوت با یک دامپزشک سپری کنم تا با یک نخست وزیر!"
(سامرست موآم- چکیده – ترجمه از خودم)
چه نکته ی جالبی... یه وقتی اون زمون هایی که سن و سالم کم بود دوست داشتم نویسنده بشم. یه روزی شروع کردم یه داستانی رو بنویسم اما شخصیتی که انتخاب کرده بودم یه آدم مشهور بود... وسط کار کم آوردم و داستان نصفه موند تا ابد....
پاسخحذفترجمه ت هم خوشگله عزیزکم...
چون عمر تبه کردم چندان که نظر کردم در کنج خراباتی افتاده خراب اولی
پاسخحذف