فک کن! در خواب ناز صبحگاهی باشی، نیمه خواب-نیمه بیدار غلت بزنی سمت پنجره، همونجوری با چشم بسته متوجه سایه ی نامعمول هیکلی بشی، چشماتو نیمه باز کنی و یهو چشمات درآد!! آقای کارگر که مثلن داره نمای ساختمون رو رنگ میزنه، واستاده رو داربستی که خودشون زدن پشت پنجره ی اتاق خواب و چشم در چشمهای گشاد شده ی بنده در فاصله ی یک متری (دستشو دراز میکرد میتونست منو لمس کنه! پنجره هم که بازه) داره بهم لبخند ژکوند میزنه...
من؟ تمام هوشم رو جمع کردم، ضرب کردم، ببینم چجوری میشه در این وضعیت ِ تقریبن عریان از تخت اومد بیرون؟! نتیجه؟ نیم خیز دستم کش اومد تا پایین تخت تا لباسامو بردارم و بعد هم بصورت کاملن اکروباتیک همون زیر پتو تنم کردمشون. آقا هم از اون فاصله و اون نگاه جم نخورد!
از تخت با تیشرت چپ و رو که دراومدم برگشتم و یک نگاه خشمگین به آقاهه انداختم. آقاهه؟ لبخند ژکوندش تا بناگوشترش بازشد و فک کنم آی مید هیز دِی!!
عصبی ام...
اونجا هم؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!
پاسخحذفبه اینجاها که میرسه، اینجا و اونجا نداره، فقط کمتر و زیادتر داره
پاسخحذفچند وقت پیش داشتم فیلمی در مورد پولانسکی می دیدم می گفت تو فیلماش معمولن فساد با معصومیت برخورد می کنه یاد اون حرف افتادم بعد خواندن این پست شایای عزیز
پاسخحذف