صبحی با تق و توق ِ کارگرا از خواب زودتر پاشدم. یه کمی وبگردی کردم اما حالم جوری بود... پا شدم دامن لی کوتاه و چکمه بلند پام کردم و رفتم تا تیمز... رو نیمکت نشستم، پاهامو دراز کردم و در تماشای آب و فکر غرق شدم...

خیلی وقت بود هیچ رودخونه ای توم اینجوری جاری نشده بود...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر