تهران برف باریده... منم که دختر ننه سرما...
گاهی مثل این وقتها زیاد میشود... زیاد می شوی... وقتهای نیمه شبان و وقتهای قدم زنان، وقتهای قهوه و چای لازم، وقتهای تماشای برف تهران از تو قاب ِعکسها، وقتهای موسیقی، وقتهای سیگار، وقتهای ساکت دراز کشیدن توی تخت، بی اینکه خوابم بیاد، وقتهایی که "از من به من فرسنگها راه" ست، وقتهای چمباتمه زدن کنج کاناپه، پشت پنجره، احتمالن گیلاس بدست، وقتهای دراز کشیدن کنار رودخانه، وقتهای ماچ صبحگاهی، هنوز از تو رختخواب نیومده بیرون و کش و قوس اومدن تو تخت، وقتهای سر کمد که امروز چی بپوشم؟، وقتهای توی آینه کدوم گل رو به موهام ببندم؟، وقتهای ته سینه ام "چیزی هست"، وقتهای سر ِ دلم خواستنت را غنج میزند، وقتهای سنگینی پلکها، وقتهای... وقتهای... وقتهای... آره! تو تمام این وقتها، همیشه میای ساکت میشینی جلو چشمام... این وقتها زیادتر می شوی از تحمل نازکای تنم... این وقتهای لبخندهای ناخودآگاه بر زلالیت این وقتها...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر