حرف بالای حرف بسیار است!

نشستم برنامه‌ی پرگار بی بی سی فارسی را تماشا کردم. موضوع این هفته، موضوع بسیار مهمی بود- شعر فارسی. آقایان کوشان و فلکی در پنل یک، کارشناسان قضیه بودند و از خدا و بنده ی خدا چه پنهان که از حجم پریشان گویی و نحوه ی بحثشان انگشت بدهان مانده ام! و از میزان ناآگاهی آقایان نویسنده به تاریخ ادبی اروپا و همچنین نگاهشان به شعر و ادبیات و فرهنگ و دین شگفتزده ای هستم مبسوط اکنون! چشمانم چهار تا شدند وقتی کوشان استدلال کرد که شعر گفتن محصول تنبلی یک ملت است! یا گفت شاعران ایرانی هنوز در گذار هستند و در جهانی که هنوز مدرن نشده، اندیشه نیست و لاجرم نمیتواند فلسفی بیندیشد! آقاجان یا استدلال نکن یا بنا کن خانه ای درخورد پیل! آقایان پنل یک و میهمانان برنامه در پنل دو، در میانه ی عُجب و فشارخون بالارونده ی بنده، متفق النظر بودند که رمان شکل مدرن بیان اندیشه است و شعر یارای برابری با آنرا ندارد و عجیب تر آنکه رمان در دموکراسی رشد میکند!!! دوران طلایی ادبیات روسیه در دموکراسی بود؟! یا اوج غنای رمان نویسی آمریکای لاتین در نظام های دموکراتیک شکوفا شد؟! من با اینکه خودم گاهی به این باور واقعن رسانده شده ام که نثر فارسی هنوز راه بسیار درازی پیش رو دارد تا بتواند محکم و سلیس بیندیشد و بنویسد و کم نبوده زمانهایی که با خواندن متنهای فارسی، بخصوص در حوزه علوم انسانی، تاریخ و فلسفه و بحثها و استدلالهای منطقی، تا حد مرگ ذله شده ام و آخرش هم درمانده ام که حالا واقعن طرف چی میخواسته بگه و چه همه حاشیه رویها و تعارفهای متنی بر خود متن غلبه دارند، اما شعر فارسی و غنای آن را کیست که منکر شود؟ شعر فارسی بیشک از غنی ترین های حوزه ی زبانی است و این زبان، اندیشه ها و لطافت ها و زیبایی های شگفت آوری را در قالب شعرش متبلور کرده است. گرچه باز هم قبول دارم که دنیای ادبیات، امروزه بر محور رمان بیشتر میچرخد تا شعر. با اینکه تا حدی هم با نظر آقایان کوشان و فلکی که گفتند که نگرش اندیشه ی مدرن به "من" ، به "انسان"، بود که در دنیای مدرن، شعر، بعد از رنسانس، آرام آرام جایش را به رمان داد و امروزه در اروپا و آمریکا این رمان ست که حرف اول را میزند نه شعر، موافقم، اما حواسم هم هست که ترجمه و حجم عظیم ترجمه را نیز بایست از دلایل اصلی رواج رمان شمرد. بر این باورم که در ترجمه، شعر مثله میشود، میمیرد. اصلن بنظر من، شعر ترجمه ناپذیر است، هر چند هم که مترجم زبردست باشد، ترجمه شعر را میکُشد، چاره ای هم ندارد. کافیست نگاهی به بهترین ترجمه های مولوی و حافظ بیندازی تا چه همه افسوس بخوری! در شعر، چینش و معنا و جای هر کلمه وابسته به آهنگ و معنای هر کلمه در همان زبان گزینش میشود، و ترجمه، حتی اگر معنا را مثله نکند، ریتم را میکُشد. و باید مثلن شاملو باشی تا شعر را با شعر دیگری در حوزه ی زبان دوم دوباره خلق کنی. وگرنه در زبان دوم، شعر نمیشود. رمان اما در زیر ِ دستان مترجم چیره دست، تا حد زیادی میتواند نجات یابد و زنده بماند و منتقل شود. این است که بنظر من، رمان عام تر ست، جهانی تر میشود و زبان مشترک تری برای اندیشه، و میتواند اندیشه را در دنیای امروز راحت تر بیان کند. فهم شعراما زحمت بس بیشتری لازم دارد. دود چراغ و کد یمین لازم دارد، باید زبان را تا حدهای ادبی اش بدانی. باید به زبان و قواعد زبان بسیار مسلط تر باشی تا شعر را در زبان دوم بفهمی و قادر شوی از شگردهای زبانی اش، لذت ببری. مثلن در همین زبان انگلیسی، من بسیار راحت تر رمان میخوانم و از "لذت خواندن" سرشار میشوم، ولی تا بدانجا برسم که از زیبایی های زبانی و مفهومی ِ اشعار شکسپیر لذت ببرم، راهی بس طولانی دارم.


پ.ن.1. اصلن بمن چه؟!

پ.ن.2. خب شعر و ادبیات را دوست میدارم!

۱ نظر:

  1. ...

    پ.ن : بهتر بود به جای فلکی و کوشان تو بر آن صندلی می نشستی جانا این روزها همه جا عید قربان شعر گرفته اند

    پاسخحذف