زنهایی را دیده ای که هویت خودشان را، همه هویت خودشان را در فداکاری تعریف میکنند؟ بیشترین انرژیها را صرف شوهر، معشوق، مادر، دایی، یا فرزندشان میکنند و سر آخر هم تمام کامنیافتگیها و آرزوهای نرسیده را به حساب همین فداکاری که فکر میکنند خودخواسته هم هست میگذارند. قبول نداری که خودخواسته نیست؟ نشنیدهای که بیرون نرفتن بی بی از بیچادریست؟ نفهمیدهای که بعضیهاشان اینقدر زندگی نکردهاند و لذت نبردهاند، اصلن بلد نیستند زندگی کنند و لذت ببرند؟ کم کم لذت و زندگیشان شده دیدن لذت دیگران. بعد انتظاراتشان را از این دیگران، بر اساس سرویسی که بهشان دادهاند تعریف کردهاند، نه بر اساس حقوق متقابلی که نسبت به هم دارند. همین جاهم گند کار در آمده. طرف مقابل باید به جبران سرویس ویژهای که همه عمر گرفته، سرویس ویژه بدهد، در حالیکه انگیزه و وقت و علاقهاش، فقط به اندازه یک سرویس معمولی است. خوب دعوا میشود دیگر...
همه عمر فکر کردهام اگر ارضای شخصی نداشته باشی، نمیتوانی دیگری را راضی کنی. اگر خودت خوشحال نباشی، نمیتوانی دیگری را خوشحال کنی. خودم و رضایت خودم شرط اول زندگیم بود. هنوز هم هست.
( تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران - لیلی گلستان )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر