من رسمن دارم زگهواره تا گور میخوونما!

سه‌شنبه‌ها و پنجشنبه های این روزها، روز های دنج من ان!... چندوقته که دارم کلاس عربی میرم. قسمت بیشترش چون باهاش حال میکنم، قسمت کمترش چون به کارم هم میاد. بنظر من این زبان قوت و استحکامی داره که بویژه در نثر، زبان فارسی نداره. زبانی ست بغایت غنی و شگرف. و اصلن هم تعجب نمیکنم که چرا زبان علمی و نوشتاری ما زمانی این زبان شد و چه همه زبان فارسی وامدار این زبان هست و چه همه شگردها و عمیقترین مفاهیمش رو از این زبان بعاریت گرفته. آقا من حتی کلی غصه م میشه و از ته دلم ناراحت میشم وقتی خیلی ایرانیها اونقدر زشت درمورد عربها حرف میزنن. گاهی هم بهشون میگم ولی اکثرن حوصله ندارم وقتی کسی کامنت نابجایی میده، بشینم با کسی که حتی حاضر نیست بشنفه، بحث کنم که بابا جان من! کاش کمی بدانیمشان بعد به قضاوت بنشینیم. از روز برام روشن تره که اگر کسی حتی کمی ازشان بداند، اینگونه که اکثر ما ایرانیها ازشان حرف میزنیم، حرف نمیزد و با دو تا کلیشه منکر تاریخ و غنای فرهنگیشان نمیشد وکاملن هم به این نتیجه رسونده شده م که این مدل حرف زدن و نظر دادن در مورد جماعت عرب زبان که بسیار متفاوت و گونه گون هم هستن، بیشترش از ندانی یه، بخشی ش هم از اینکه تقصیرها رو بهرحال به جایی بیاویزیم، سبکتر میشیم انگار...

بگذریم...

دوتا استاد دارم. استاد روزهای سه شنبه م عراقی ه و استاد روزهای پنجشنبه، سوری. روز اولی که ایمیل زدم و گفتم مایلم عربی یاد بگیرم، نه فقط اجازه دادن کلاساشونو مستمع آزاد برم که حتی ذوق این استاد سوری ام را لابلای سطور ایمیلش هم میتوونستم بو بکشم. برای اینا هم جالبه که دختری اونهم از ایران، اینقده دوست میداره زبانشونو!! برام 5 صفحه منشی مدرسه ایمیل کرد و ازم امتحان گرفتن تا ببینن چقدر بلدم و منو سر کلاس مناسب سطح خودم نشوندن. و اینچنین بود که شروع کردم به عربی خوندن. بنظر خودم، من کلن زبان زود یاد میگیرم و پیشرفتم خوبه. و نمیدونی چه حال خوشی دارم با این دو تا کلاس. اصلن شدن روزهای من. توی کلاس حق انگلیسی حرف زدن نداریم ( عربی رو اشتباه هم بگیم مجازه، اما فقط عربی در هر صورت) و اگه بزنیم، بایست بسلفیم و برا بقیه شیرینی/ کیکی/ چیزی بخریم. من تا حالا یکبار همه رو مهمون کردم و دوبار هم مهمون شدم. جالبترین بخش قضیه برا من اون کلمه های عربی یه که در فارسی بکار میبریم ولی معنی شو کلن واسه خودمون عوض کردیم. کم هم اصلن نیستن این کلمه ها. استاد سوری من با اون نگاه مهربون و محاسن سپیدش از ته دل خندید وقتی من سرکلاس گفتم که "متین" برا ما فارسی زبونا میتونه اسم آدم هم باشه. "میتن" در عربی میشه "چاق"! (البته معانی دیگه ای هم داره ولی "متین" بعنوان اسم آدم برا عربها مایه ی مزاحه) و فک کن که ما اسم دخترمونم با کب کبه و دب دبه گذاشتیم متین خانوم! یا مثلن "ایمان" و "احسان" از دو مصدر مونث میان و بنابرین اسم دخترن که ما برا خودمون رو پسرامون گذاشتیم! (چرا واقعن این کارو کردیم؟؟؟!!) خلاصه که کلاس مفرح مبسوطی ست.

و من؟ کلن حال خوشی بهم دست میده وقتی از آسانسور میام بیرون، میرم سرکلاس، کیف و کتم رو میذارم رو صندلی، دور میزنم چند تا اتاقو و میرم تا آبدارخونه ی طبقه، برا خودم یه قهوه ی غلیظ کم شیرین میسازم و لیوان بدست با بخار قهوه برمیگردم و میشینم سر جام. موبالمو سایلنت میکنم و ته دلم کلی ذوق دارم، با این تخته و کتاب و خودنویس پلیکان اصل با جوهر سبز و دفتر نارنجی یه. و اینا همه یعنی اینکه سه شنبه ها و پنجشنبه ها میرم یه همچین جای دنجی گم و گور میشم و برا خودم خوشحالم...

هفته دیگه امتحان پایان ترم ه

۲ نظر:

  1. از بس که جیگرید شما
    به تموم زبان های زنده ی دنیا دوستت می دارم شایا
    زبان های گم شده هم
    این لب شکل های لو نرفته فراوان دارد
    می دونم الان یه نیگا اونجوری می کنی که پسره ببین تو کامنت شاایاا چی نوشته من الان چی جوری اینو اکی کنم
    خوب اکی نکن :) :*:*:*:*:*
    ...

    پاسخحذف
  2. به سرم زد بزنم توی رگهای خود هوای تو را...

    پاسخحذف