شایا در آستانه ی دو سالگی ست. دو هفته ی دیگر دو ساله می شود. صاحب ِ این خانه، بدلایلی که بر او پوشیده نیست، در حال اسباب کشی از این خانه ای ست که دو سالش را اینجا سپری کرده است...
دو سال است که شایا پشت این پنجره می نشیند و گاهی چیزی می نویسد. مهم نیست چه چیزی. از هر چیزی می نویسد. در این خانه، آدابی و ترتیبی نمی جوید. کسانی که وبلاگ نوشتند و مینویسند، حتمن دلایلی داشتند و دارند برای من اما، وبلاگ فقط در حکم دفترهایی ست که همیشه داشته ام، دفترهای گاه نویسی که هم خانه داشته ام و هم سرکار، و همیشه سرنوشتهای غم انگیزی داشتند. از دوران راهنمایی من دفترهایی داشته ام. دفترهایی که گاه خیلی کودکانه بودند، گاه روزنویس بودند و گاهی خیلی خصوصی بودند و حتی دو بارهم تلاش بی ثمری کرده بودم در سال دوم دبیرستان و اول دانشگاه که داستان بنویسم!! نویسنده نشدم/نیستم، با اینکه همیشه دفترهایی داشته ام. حتی عاشق شدنهایم با نوشتن بوده. یعنی میخواهم بگویم تا این حد، به نوشتن عادتی دیرینه دارم. وبلاگ اما اولین جایی ست که نوشتم و سوخته نشد، گم نشد، پاره نشد، از ته صندوقها سر درنیاورد و سرش دعوا نشد (بخصوص با بابام که کنجکاوی ناخوشایندی داشت)، گرچه فیلتر شد. همین ویژگی، مرا دو سال است وبلاگ نویسی پیگیر کرده، وگرنه من هنوز هم دفترهایم را بیشتر می پسندم. اینجا وبلاگی ست در حد همان دفترهای رنگ و وارنگ همیشگی ام... گاهی فکر میکنم کاش میشد توی دفتر، وبلاگ نوشت!
مواد خام این وبلاگ خود من بوده ام. بنایراین در مورد موضوعاتی هستند که روزمره های من اند و تنها آنجوری اند که بر من تاثیر گذاشته اند. اینجا گفتگوهای من و من ست. "دیگری" چندان جایی ندارد اینجا. یعنی جا نمیگیرد اینجا، و از این منظر، این وبلاگی کاملن خودمحور و خودپسند ست. با این وجود، آنچه اینجا مینویسم، آنی نیست که من هستم. آنچه اینجا نوشته میشود از صافیهای خود-سانسوریهای آگاهانه و منشورهای وجودی میگذرد که آنطور که دلش میخواهد به ماجرا رنگ میزند، چرا که آدمی مثل من هیچ علاقه ای ندارد که قلبش را اینجا برهنه و آشکار کند. بین صمیمی بودن و خصوصی بودن مرز می نهد و هستند موضوعاتی که علاقه دارد شخصی و "تمامن مخصوص" بمانند. من گرچه همیشه به آدمها بطور کلی علاقمند بوده ام، اما، دلبسته، عمیقن دلبسته، آدمهای اندکی بوده ام و فقط رودررو با این اندک آدمها بوده که آن خود برهنه ام توانسته حجابها و لباسهایش را درآورد و در برابرشان عریان بنشیند. هیچکدام، چه وبلاگ و چه دفترها، جای آن عریانی برای من نبوده اند.
شایا با اینکه میداند که نویسنده نیست/نشده ولی نمیتواند ننویسد هم، و گرچه اولش با وبلاگ نویسی هی یکی بدو کرد، اما امروز میداند که وبلاگ خواهد نوشت، حالا گیرم که فقط در حد روزنویس های دفترهایش بلد باشد...
و در پایان، شایا از همین جا مراتب تشکر صمیمانه اش را از تویی دارد که آنجا نشستی و اینجا را خواندی و با من آمدی... تویی که مسیر دستهایمان از هم عبور کرد...
شایا بارش را بسته وتا قبل از دو سالگی اش از این آدرس کوچ خواهد کرد...
با سپاس
شایا
به آدرس دیگری می روی جانا ؟
پاسخحذفنت چه تهی می شود وقتی شایا در شاایاا ننویسد
دوست داشتن ات را از سالی به سال دیگری جابهجا می کنم
پاسخحذفانگار دانشآموزی مشق اش را در دفتری تازه پاکنویس کند