هر که این عشرت نخواهد، خوشدلی بر وی تباه...

1

امشب رفتم بلوز بار. عالی بود. البته تا بتونیم بریم تو، مجبور شدیم یه نیم ساعتی تو سرما صف وایستیم. اینجا قدیمیترین و از بهترین بلوزبارهای لندنه، با موسیقی زنده. پس عجیب نیست که اینقده شلوغ باشه، اونم شنبه شبها

2

دو ساعتی بود که تو بودیم، سر ِ پا، که زنگ تفریح نوازنده ها زده شد، برای بیست دقیقه، و صندلیها خالی شدن، که یه سری برن بیرون و سیگار بکشن و یه سری هم کلن رفتن تا جاشونو به اونایی بدن که هنوز بیرون تو صف بودن (دفعه ی اولی که اینجا اومده بودم، سال 2005 بود و اون موقع هنوز میشد توی بارها و پابها سیگار کشید. الان دیگه هیچ جا، داخل فضای بسته نمیشه کشید) و من یکی از بهترین صندلیها رو اشغال کردم. نزدیک سن، اون گوشه، زیر نور ایده آل، لیوان بدست تکیه دادم به دیوار و گوشمو دادم به موسیقی

3

نزدیکای نیمه شب بود، ملت نیمه و تمام مست بودن و نوازنده ها و خواننده اما پرانرژی ادامه میدادن. اونطرفتر، روبروی من یه دختر و پسر نشسته بودن و حال خوشی داشتن. من همچنان تکیه داده بودم به دیوار و یه نموره تیپسی بودم و نورپردازی بار معرکه بود و داشتم ته ِ لیوان سومم رو بالا می آوردم و کلن فضا خیلی خیالی بود. وسطای یه آهنگ، لبهای دختر و پسر جلویی من بهم رسید و طولانی همدیگه رو بوسیدن. نصف حواسم، بی اینکه مستقیم نگاهشان کنم رفت پی مغازله ی ایندو. سر دخترک که توی گودی گردن مرد و موهای آشفته ش گم میشد و انگشتهای مرد که رعشه ی دلنشینی میگرفت پی ِ لمس سینه ی زن. مرد که نیمه مست بود، وقتی دوباره بجستجوی لب زن سرش رو بلند کرد، نگاهش با من تلاقی کرد. توی نگاهش لبخند زدم. دو تاشان تعادل درستی نداشتند. صدای سازها خیلی بلنتر از اونی بود که بتونن چیزی که میگم رو بشنون، پس با اشاره گفتم که اگه دلشون میخواد من جامو بدم بهشون. میتونن به دیوار تکیه بدن و دنج تر هم هست. مرد نگاه تشکرآمیزی کرد و از بازو دخترک رو بلند کرد. پاشدم و به بچه ها که پشت بار واستاده بودن به نوشیدن، گفتم بریم بیرون

4

راه افتادیم تو خیابون. ساعت حوالی 1 صبح. شهر اما زنده. پسرا و دخترا، اینجا و اونجا مست و خراب. خیلی از دخترا که دیگه نمیتونستن با کفشهای پاشنه بلندشون راه برن، تو سرما، کفشاشونو درآورده بودن و کفش بدست. اما ککشون هم نمی گزید. بلند بلند میخندیدن و حرف میزدن. تو گوشه ها و کنج ها، بعضی عشاق از سرما بهترین استفاده رو می بردن. از بچه ها خداحافظی کردم. گفتم شما برین. من تا خونه قدم میزنم. پیچیدم تو یه خیابون. مردی کنار خیابون، زیر نور کمرنگ لامپی با تنهایی ش ترومپت غمگینی میزد. رفتم جلو و یک کم تماشاش کردم. بعدم دو قدم اونطرفترش، نشستم رو زمین چهار زانو، و یه سیگار از کیفم درآوردم و آتیش زدم. تصویر: عجیب سورآل... حالی داشتم فروختنی، گرون... میخوام همینجا، از همین تریبون اعلام کنم که اگه همین فردا افتادم همون گوشه ی خیابون و مُردم، بدونین که حال خوشی داشتم با زندگی م. بهترین آدمهای دنیا رو دوست داشته ام و دوستم داشته ن. هیچی هیچوقت نداشتم و هنوزم ندارم، ولی یه چیزی توی سینه م بوده که بهترین ها رو به من چشونده. بدونین که با همه ی نداری هام، با کام-یابی ِ کم-یابی از دنیا رفتم... حداقل امشب!

5

دو و نیم صبح رسیدم خونه. گشنه م بود. ماهیتابه رو گذاشتم رو گاز و وقتی تخم مرغ با جلز و ولز نیمرو میشد و نون محلی و پنیر چدار برش میخورد و ساندویچ من با اشتها گاز زده میشد، تمام وقت، با لبخند ِ "تمامن مخصوصت" نشستی جلو چشمام، روی کاناپه با پاهای دراز. لابد امشب اگه خواب نیودی، یک بند هی عقربه های ساعتت رو روی یک خط میدیدی...

6

ناقوس کلیسا 4 بار نواخت

7

می بوسمت...

۲ نظر:

  1. She
    Was it my forehead or my lips you kissed?
    I do not know
    --I heard only a delightful voice
    and dark mist
    veiled thw wonder of my startled eyes

    He
    Hastily I Kissed you on your forehead
    for I Felt my senses go
    From the Fragrance of your Flowing breath
    but still I do not Know:
    --I heard only a delightful voice
    and dark mist
    veiled the wonder of my startled eyes.
    Was it my forehead or my lips your kissed?

    laroslav seisert

    پاسخحذف
  2. خریدااااارم ...

    پ.ن: جان می خواهد نمی دهم روزی چند جان را محلی نیست تقاضاش خوش است


    8
    می بوسمت...

    پاسخحذف