روز مرگی ها... روزهایی که کم می آوری...

حالم بده. خودم میدونم. حتی میدونم این حال بدم از کجاها آب میخوره، و این بدترم میکنه... حال بدم از اونجای ناشی میشه که میدونم اون اتفاق ِ "گس" توی زندگی من افتاده بهرحال. اون اتفاق "گس" هم وقتی افتاد که از زندگی من "مرد" رفت! اشتباه نشه لطفن! من توی زندگی م مرد هست، ولی جای مردَم خالیه بهرحال!!... راستش توضیح دادنش سخته. در همین لحظه، من دلم هی بهونه های بیخودی میگیره، خیلی ناموجه و غیرمنطقی عصبانی یه، حالش گرفته ست بی دلیل هم، خسته ست، دلزده ست، و در این شرایط، فقط از پس ِ "مرد" برمیاد که از پس ِ من برآد، که غُرامو با لبخند گوش بده و بجای همه ی حرفهایی که در این شرایط امشب من، صد من یک غازی اند، ببوسَدَم و بگه بیا بغلم که اینقده خر دوست داشتنی یی هستی... فقط اونجا، جلو مرد، هست که میتونم تا اینحد بی منطق باشم، زبون نفهم باشم، الکی بهونه گیر باشم، بی اینکه ترس برم داره که یکی قضاوتم میکنه یا که نگران باشم که الان با این حالم چی فکر میکنه در موردم، که ولو شم تو دست و پاش، بی آرایش، بی آلایش، بی لباس یا با یه لباس گله گشاد، به هم ریخته، نگران زشتی هام نباشم، نگران نافهم شدگی نباشم. مرد زبون نفهمی م رو میفهمه، غرمو درک میکنه و بوسه ش به طرفه العینی حالمو خوب میکنه. یه جایی که حتی بی منطقی هام هم نازشون خریدار داره. اما از وقتی این اتفاق "گس" توی زندگی م افتاده، از وقتی "مرد" توی زندگی م جاش "اینجوری" بدجور خالیه و من گرچه تمام سعی ام رو میکنم که به روی مبارکم نیارم، یه شبهایی مثل امشب، هی این دمش میزنه بیرون و برملا میشم و پته م میفته رو آب...

خیلی جدی، من چمه اینروزا؟!...

نگرانمم بشدت...


۱ نظر:

  1. معشوقه از عاشق جاريست
    سرچشمه از رود
    اوج از عقاب
    و سخن عاشق حيات دوگانه دارد
    همچو لاكپشت
    بي تو مستاصل است
    اما زنده ميماند
    در اين شب مجروح
    كه علاجيش نيست جز سرخ لب هاي تو
    ...

    پاسخحذف