همینجا، توی این زیرزمین کم نور کتابخونه، همین جایی که "کلکسیون مخصوص" اسمش هست و کتابای کرم خورده ای اینجا هست که در دسترس عموم نیست، وسط همه ی این قفسه ها و کتابهایی که آدمی اندازه ی من راحت توشون گم میشه، با همین بوی نمور زیرزمین، از پشت همین میز چوبی و صندلی ِ نه چندان راحت، با همین نم-سرمای محیط که فوت میکنن وسط قفسه ها و میگن برای کتابا لازمه و سرانگشتای منو به گزگز میرسونه بعد ِ نیم ساعتی، با همین دامن کوتاه مشکی و ژاکت قرمز و شال ِ گلی و وسط دهها تصویر دیگه که دیگه خودت کامل کن، رو پنجه هام از توی چکمه های بلندم، خودمو میکشم بالا و میبوسمت، بیهوا...
پ.ن. به کارت برس دختر جان! تا دو ساعت دیگه در ِ این قسمت کتابخونه رو میبندن. بعدش میریم بالا میشینیم. قبلشم یه قهوه و ساندویچ بیکن و تخم مرغ مهمون من. خب؟
چه چسبید این ماااچ به جانمان
پاسخحذفبا من بودی خانوم؟ :)) خیلی خیال انگیزه وقتی خانوم زیبایی سر پنجه هاش بلند میشه تا آدمو ببوسه. رویایی یه، اونم تو اون زیرزمین.
پاسخحذفخوش بحال آقا :)
ناشناس عزیز : لطفن در مااچ های ما دخالت نکن :)
پاسخحذفمگه "تو" اینجا رو به اسم خودت سند زدی؟ شایا یه چی بهش بگو :)
پاسخحذفاون بوسه یه مخاطبی داره برا خودش شما اول خودت را معرفی کن دوست ناشناس عزیز بعد با هم صحبت می کنیم ؟
پاسخحذفبه شایا : بنده که بخیل نیستم اما یه چی بهش بگو شایا :)...
هر کسی از ظن خود شد یار من!...
پاسخحذفبچه ها! اینجا دعوا نکنین!
لطفن...
دستت درد نکنه :)
پاسخحذف