مرا با این بالش و این دو تا ملافه و این سه تا شکلات
روی میزت راه میدهی؟
میشود وقتی مینویسی
دست چپت توی دست من باشد؟
اگر خوابم برد
موقع رفتن
جا نگذاری مرا روی میز
از دلتنگیت میمیرم...
وقتی نيستی
میخواهم بدانم چی پوشيدهای
و هزار چيز ديگر...
تو بگو
چطور به خودم و خدا
کلافه بپیچم
تا بيایی؟
خندههای تو
کودکیام را به من میبخشد
و آغوش تو
آرامشی بهشتی
و دستهای تو
اعتمادی که به انسان دارم
چقدر از نداشتنت میترسم آقای*من...
حاضرم همهی دنيا را
ساکت کنم
تا تو در آغوشم آرام بخوابی
حالا تب تنت را
ببوس روی تن من
مثل بازی آب و خاک
لجوج و تمامخواه
به تنت بپيچم؟
مثل برکهای زلال
در آغوش زمين
جايی برای خودم
دست و پا کنم؟
خب حالا مرا ببوس
مثل نيلوفر آبی...
موهام خيس خيس است
بپيچمش به انگشتهای تو؟
نمیدانم
میخواهم بيايم توی بغلت
با لباس بيايم؟
نمیدانم
میخواهم شروع کنم به بوسيدنت
تا هميشه؟؟
صبح که چشم باز کنم
موهام فرفری شده
اين را میدانم
جاذبههای تو
تمام نمیشود
تمام میشوم در آغوشت
و باز به دنيا میآيم
با همين تولد مکرر
بهخاطر دوباره ديدنت
میچرخم و میبوسم و نگاهت میکنم
چند بار ديگر
زمين دور خورشيد بچرخد
و من خيال کنم هنوز نچرخيدهام؟
آنقدر آرام بوسيدمت
که خدا هم نفهميد
و خوابش برد
دنبال دستهات میگشتم...
تو گم شده باشی
مرا صندلی
به تمدن باز نمیگرداند
گاهی خيال بودهام
گاهی توهم
گاهی تجردی تنها
ميان آدمها
سايهای از خودم
که دنبال تو میگشته
…
(عباس معروفی)
* "آقای من" در اصل شعر، "بانوی من" ست. برای دل خودم این شعر رو خوندم. عوضش کردم!
پ.ن. دیشب بدنبال دستهایت میگشتم... درمانده وار...
وقتی نيستی
پاسخحذفمیخواهم بدانم چی پوشيدهای
و هزار چيز ديگر...
.
.
.
و دستهای تو
اعتمادی که به انسان دارم
چقدر از نداشتنت میترسم بانوی*من
* در اصل شعر بانوی من :)
پ.ن : چه من بودم این چقد ترسیدن از نداشتنت بانوی من...