کارل شلمینگر* علاقه ی شگرفی به خوشنویسی، آنهم از نوع فارسی اش داشت. یادم هست یک بار توی یکی از سخنرانیهایش گفته بود که توی بیست و پنج سالی که ایران زندگی کرد، مدام می نشست کنار دست این خوشنویسهای ایرانی و نگاه میکرد که چطور قلم-نی را در جوهر میزنند و چطور با آن صدای خش ِ قلم-نی بر کاغذ، که احتمالن آنهم حکایت از همان رنجی دارد که مولانا در همان نی دیده بود، همان رنجی که نوازنده از دل نی مینوازدش و خوشنویس، می نگارد، هنر مرد را مینگارند. گفته بود که با چه حسرتی نگاه دستانشان میکرد ولی هیچگاه نتوانست خوشنویس شود چرا که "من دی- اِن- اِی (DNA) خوشنویسی نداشتم"! امروز که داشتم توی سرمای استخوانسوز ولی نشاط آور این یکشنبه توی خیابانها قدم میزدم، با خودم فکر میکردم که چه راست میگفت. بعضی چیزها و برخی استعدادها توی ژن ِ آدم ست انگار. وقتی نداری ش، بیست و پنج سال هم که حسرتش را بکشی و حتی خودت هم دستی چنان زبردست بر هنر و بخصوص طراحی داشته باشی، خوشنویس اما نمیشوی...
* شلمینگر در فاصله ی 1964-1979 عضو هیات علمی دانشکده ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران هم بود و جالبه که بدونی که آرم خیلی از جاها در ایران رو این طراح و مجسمه ساز معروف آلمانی طراحی کرده، مثل آرم سازمان انتقال خون ایران، کمیته ی ملی دیالیز و پیوند کلیه، آرم دانشگاه ابوعلی سینای همدان، آرم باغ ملی تهران، پردیسان تهران، موسسه ی بوعلی سینای همدان و دهها اثر ماندگار دیگر. جالبتر اینکه هیچ نامی از این مرد توی ایران حتی یکبار هم نشنیدم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر