1خب الان دو صبحه! تا اینجاش که چیز خاصی نیست! اما از پک ِ سوم به بعد هم هست! و این یعنی که الان نمیتونم بنویسم ... آرام میشینم، جرعه به جرعه، منتظر ِ این خود ِ بعد از پک سوم... عاشق این خود ِ از پک ِ سوم به بعدمم... فردا بقیه شو مینویسم... نمیشه که سرانگشتات اینجوری داغ شده باشن و اینمدلی پلکات میل سرخی به سراشیبی گرفته باشن و همه چی در لرزش دل و اشک باشه و بعد نشست و پست آپدیت کرد که!...
2
امروز تولدم بود. فردای دیشب (مراجعه شود به بند 1، همین بالا!)... جشن و پایکوبی و تولد گرفتن از حرکات بی مایه و جلف در دنیای من محسوب میشوند. هیچوقت نفهمیدم که چطور ملت از خودشان تا این حد میتوانند راضی باشند؟ برای چی اینقدر از تولدشان خوشحالند؟ و بدتر از آن، حتی از اینکه بقیه تولدشان را یادشان برود، دلگیر هم میشوند و بنظرشان میرسد که در حقشان اجحاف شده؟!!! شاید این نگاه یک آدم تاربین (تاریک بین نیستم! بیشتر "تار" میبینم! توضیح: عینک هم نمیزنم!) بیشتر نباشد، ولی هست.
3
من هم صد البته از این جلف بازی تولد بری نمانده ام! از وقتی که از ایران بیرون آمده ام و از روزگاری که دیگر کس و کاری نداشته ام و در کشوری دیگر، دور از خانواده و دوستان و آشنایانی که تولدم را یادشان میماند، بوده ام و حتی حالا که حلقه ی دوستانم در اینجا هم بزرگ شده، "سنت تولد" ی برای خودم دست و پا کرده ام و هر ساله این "سنت تولدم" را ثابت قدم بجا می آورم: شب تولدم (یعنی مثل دیشب) بهترین لباسم را میپوشم، آرایش دلخواهم را میکنم، گلی به موهایم سنجاق میکنم، کفشهای پاشنه بلندم را از زیر تخت بیرون می کشم، کت می پوشم، دستکشهای مشکی یی که سالی یک یا دوبار بیشتر پوشیده نمیشوند را از زیر لباسها بیرون می آورم، آماده میشوم و میروم تئاتر ببینم! بهترین صندلی (امشب بهترین صندلی را میخواهم! آدم سالی دو بار که دنیا نمیاد، میاد؟!) را که حتی با تخفیف نصف قیمت دانشجویی اش برای جیب من گران است را میخرم، میروم پشت بار و یک دابل شات اسکاچ سفارش میدهم و گوشه ای می ایستم به مزمزه کردن مشروبم و دید زدن مردمانی که برای تئاتر خوش پوشیده اند. تئاتر در انگلیس گران ست و ملت برای آمدن به تئاتر لباس های خوبشان را می پوشند. بعد هم میروم سر جایم می نشینم با این خیال راحت که چیزی که تا لحظاتی دیگر خواهم دید، از بهترین اجراهای روی تمام استیجهای دنیاست، بی اغراق هم
4
دیشب نمایش "زن سیاهپوش" (Woman in Black) را در سالن فورچون (Fortune) دیدم. عالی بود. یک توضیحی بدهم: اینجا تئاترش با ایران تفاوتهای فاحشی دارد: اینجا دو دسته تئاتر هست: یک دسته اش که مثل همان ایران خودمان ست، کسی نمایشنامه را مینویسد و هنرپیشگان آنرا بمدت کوتاهی روی صحنه میبرند و تئاتر بعد از آن مدت که مقرر کرده اند، دیگر روی سن نمیرود. در کنار این تئاترها، سری دیگری از تئاترها هم هستند که سالهاست روی سن اند! بله! سالها! ما در ایران این نوع تئاتر را نداریم. هنرپیشه ها عوض میشوند، اما تئاتر هر شب برای سالها بروی صحنه میرود. مثلن همین نمایش "زن سیاهپوش" که نویسنده اش یک زن انگلیسی ست، از سال 1989 بر روی همین سن ِ فورچون اجرا میشود. یعنی این دهه ی سومی ست که این نمایش هر روز و هر شب (دو بار در هر روز) به روی صحنه میرود و هر وقت هم که بروی، سالن پر است. اینگونه اجراهایی در کشور من امکان پذیر نیست. در اینجا اما میشود. تئاترهایی هستند که بیش از نیم قرن ست که روی صحنه اند (مثل "تله موش"). اینجا تئاتر سنت شان ست و بنظر من فقط در جایی میشود اینچنین اجراهایی داشت که کشور علاوه بر ثروتمند بودن، دروازه ی جهان هم باشد و گسیل گسیل توریست سالانه داشته باشد و کارشان خوب هم باشد و تبلیغاتشان هم بجا باشد و سالنهای بیشمار تئاتر داشته باشند (نه مثل ما که دل همان یک تئاتر شهرمان هم گاه و بیگاه به بهانه های واهی میلرزد)، تا بشود تئاتری 50 سال، هر هفت روز هفته، هم روز و هم شب، به روی صحنه برود و هر روز و هر شب هم صف باشد و سالنهایش پر باشند و گران هم باشند! حالا شما هی بزن تو سر این انگلیسیا! سنت تولد امسال من هم از بهترین اجراهایی بود که بعمرم دیده بودم. بسیار خلاقانه و با بازی بسیار قوی. 30 پوندم نوش جانشان! 5
صدات توی گوشم زنگ زد: "قالی کاشون"... بعد از اینکه گوشی رو بستم و هنوز زنگ صدات توی گوشم تکرار میشد، با خودم فکر کردم که: نه! قالی کاشون نه! بیشتر "چرم ساغری"* ام!...
6
آبجی کوچیکه از تهران زنگ زد و گفت برات مریم خریدم گذاشتم تو پذیرایی. آقای "ی" از کانادا هم برام ایمیل داده بود که بیادت بودم امروز و برو برا خودت نرگس بخر بحساب من، برگشتم حسابمو صاف میکنم. خواهران مهربون "م" و "ن" برام پیغام داده بودن و کارت فرستاده بودن... تو هم که کنار نرگس و مریم، عروسک هم گذاشتی... من؟ هیچکی اما برام امسال حافظ باز نکرد...
7
برای خودم تفالی زدم:
ای دل ریش مرا با لب تو حق نمک
حق نگهدار که من میروم الله معک...
...
* "چرم ساغری" نوشته ی بالزاک