آقای "میم" زنگ زده بود برم خونه شون. منم دلم خواسته بود یه آب و هوایی عوض کنم. گفتم میام. هوا خوب بود. یهو به سرم زد نقشه دستم بگیرم و راه رودخونه رو بگیرم و پیاده برم. خونه ی من زون یکه. خونه ی "میم و میم" زون دو. اگه میخواستم از وسط محله های زشت و داجی برم نزدیک دو ساعت پیاده روی بود، و از کنار رودخونه و محله های قشنگ، نزدیک 4 ساعت. گز کردم از کنار رودخونه. یه جایی وسطای راه، دیدم داره دیر میشه، راهمو کج کردم بطرف اون محله های عجیب. یه جایی هم باید از وسط یه پارک میون بر میزدم. پارک بورخس، در شرق لندن. رسیدم خونه ی "میم و میم" و اولین کاری که کردم این بود که "بورخس" رو گوگل کردم! از گوگل نفهمیدم که این پارک به اسم همون نویسنده ی معروف آرژانتینی نامگذاری شده یا فقط تشابه اسمی یی اینجا اتفاق افتاده. اما یک چیز رو فهمیدم. نمیدونستم این نویسنده ی شهیر آمریکای جنوبی، نابینا بود (از بچگی نابینا نبود. نابینایی تدریجی گرفت و در میانسالی کاملن نابینا شد) و هیچوقت هم بریل یاد نگرفت و بیشتر آثارش بدست خودش نوشته نشده، بلکه دیکته شده و مادرش تاتپ کرده! ما آدمها عجیبیم...

۱ نظر:

  1. آنجا که هيچ نمی‌دانيم


    ماه نمی داند که آرام و شفاف است.
    از ماه بودنش هيچ نمی داند؛
    شِن نمی داند که شِن است.
    هيچ چيزی شکلِ غريبش را احساس نمی کند.
    هر قطعه عاج شطرنجی انتزاعی است

    در دستانی که شکل شان می بخشد.
    شايد اين سرنوشتِ بشر باشد
    شادیِ کوتاه و اندوهِ دراز
    ابزارِ دستِ ديگری.
    نمی دانيم؛ آن که خدايش می ناميم ياری مان نمی کند.
    ترس هم بيهوده است، ترديد
    و التماسِ فروخفته که در درونمان آماس می کند.
    کدامين کمان، تيری را که منم پرتاب کرده است؟
    کدامين قله می تواند گلِ سرخ باشد؟

    بورخس

    پاسخحذف