چشمهام رو که باز کردم، تا لحظاتی موقعیت خودم رو تشخیص
نمیدادم. آها! برگشتم به اتاقم پس!... عجیبه وقتی آدم در عرض چند ساعت کل مختصات
جغرافیایی و قاره ای و آب و هوایی و رنگ و بوی محیط و همه ی آدمهاش عوض میشن...
آفتاب، پشت پنجره بود و ردرد روی تن و پتوی من و سکوت خوبی توی فضا، و دیگر از
داغی و شلوغی و هُرُم دیروز خبری هم نبود. همه چیز اینجا کشدارتر و آرامتره. آدم
گیج میزنه تا چند روز، وقتی جسمت اومده اینور ولی مغزت هنوز ری-ست نکرده خودش رو.
وقت میبره خب. هنوز مختصاتم رو پیدا نمیکنم.
موبایل رو از کنار آباژور کنار تخت برداشتم ببینم ساعت چنده،
15:04 یعنی 16 ساعته که خوابم؟؟!!! آها! هنوز ساعتش ایران رو نشون میده...
چه خسته بودم...
دست میکشم روی رد دستهات... روی تمام تنم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر