چشم اندازی از درون

هه!... از یک زاویه و یک جنبه ی کاملن خاص، به این نتیجه رسیده ام که من از شمار آن زنان و مردانی ام که نسلشان همیشه در حال انقراض بوده، همیشه کم بوده اند، اما هیچوقت هم کامل منقرض نشده و هماره هم بوده اند، که حاشیه های کجی بوده اند بر متن های خوانا و همیشگی ِ دورانشان!... و آن زاویه هم  این ست: من از قماش آن آدمهام که داشتن و بودن در رابطه های بی نام را بسیار دوست میدارم ... یک رابطه هایی هست که نام ندارند، رابطه هایی که وقتی میخواهی سر ِ دیگر ِ آن رابطه را معرفی کنی، مجبور به مکثی، تاملی میکنی تا واژه ی بهتری بیابی که حداقل نزدیکتر به آن رابطه باشد. ملغمه ی بی نامی از رابطه که فقط در چارچوب خودش تعریف میشود، توضیح دادنش بیفایده و عبث ست، بس که تعریف برنمی دارد، برنمی تابد... میدانی؟ روابط تعریف نشده هراس آورند، در روابط معمول (فرزند- خواهر/برادر - همسر – دوست پسر/دختر- دوست – دوست صمیمی و...) نبودن ترسناک ست. معمول نبودن در کل ترسناک ست. مردمان خیزهای بلند برمیدارند و شتاب میکنند تا معمولی باشند، که خود و دیگران را نترسانند، که در ردیف خوبها باشند: امنیت و تایید شدگی در جمع... من اما از تبار آن قماشم که روابط نامعمول و بی نام را می ستایند، درگیرش می شوند و نه تنها عجله ای برای شناسنامه کردن آن رابطه ندارند، که یک جورهای بیمارگونه ای بر این روابط نامعمولشان پافشاری هم می کنند. انگار که همین رابطه هاست که روحشان را تازه میکند و جانشان را امیدی –ولو واهی- می بخشد تا پیشتر روند...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر