"پ.ن. دوستت میدارم"، آرام نجواست در هوا... سر بطر شراب را باز کرده ام تا این شراب 8
ساله نفسی بکشد ...
میشینه جلوم میگه چه خونه و آرامش دلنشینی... من؟
دلم میخواد بگم: هر کس عذاب خودش رو بدوش میکشه، اما نمیگم، و لبخند میزنم. فکر کنم
چشمهام درخشیدند وقتی این را توی خودم می گفتم. بنظرش اومد که چشمهام خیس شدند. گفت:
چه خاطر نازکی! من؟ میگم: خاطرم اتفاقن خیلی ضخیم شده. لایه به لایه، اینقدر
تصویر و صدا و "لحظه ها" لابه لاش مونده که گاه بُردن و کشیدنش برام بیش از توان شانه هام میشه... بخصوص اینبار...
نگاهم کرد... ادامه داد: درست نمیشی تو، نه؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر