و لحظه ای که در آغوش معجزه ای...


متوجه نمیشود. حق هم دارد. اصلن در آن فضا بزرگ نشده. همه چی گل و بلبل و همچین پروانه ای ست اینجا. می پرسد هیجانش را دوست میداری؟ می گویم نه. وقتی با کسی که دوستش میداری هستی، اینجا هم کم هیجان ندارد، میتواند کلی هیجانی باشد ولی یک چیزی هم آن محدودیت ها به چاشنی ِ داغی بودنش اضافه میکند که اینجا آن مزه اش نیست. نمی فهمَدَم. من اما می فهمم که چه حق دارد که نفهمدم! بنظرش من مازوخیستی می آیم که از بس شرایط و جامعه بهش سخت گرفته، دیگر سختیهایش را هم پروانه ای می بیند و رنگ و بوی زیبایی و هیجان هم می زند. تا حد زیادی هم البته درست فکر میکند! برایش توضیح دادنش بیفایده ست. فقط میگویم باید در آن فضا تجربه اش کنی تا بفهمی که چه میگویم، و ساکت میشوم. اما توی کله ام، همچنان ادامه می یابد. تصویرها جلوی چشمهایم شروع میکنند به رژه رفتن. اووووه! چه همه داغ و خواستنی... چه بگویم برایش که چه همه شور در من آنجا موج می زند. چه همه جنون آور ست آنجا. جنونی گاه بیمار، گاه سکرآور... اینجا روابط معمولن پیچ نمیخورند. ازهم که خوشتان آمد، خیلی هم طبیعی ست که همان شبش، نه حتی فردا شبش، در بستر هم باشید. همینطوری هم از هم میتوانید جدا شوید، بی اینکه احساس "ویرانی" کنید. "امکان" واژه ای ست که براحتی در فضا هست. کافی ست مثل زبل خان دست دراز کنی تا در دستهایت باشد. آنجا اما "امکان" واژه ای ست که حق معنایی اش ادا میشود، تا ته! آنجا همه چی، از ابر و باد و مه و خورشید و فلک باید در کار شوند تا ما شبی را با هم بگذرانیم. چه سناریوها، چه نقش ها... شبی با معشوق سپری کردن، آنجا گزینه نیست، انتخاب نیست، چالش ست، درگیری ست، توانفرسایی ست، سناریوست، نقش ست، تبدار ست، و از اینجاست که آن بودن، شور دارد، هیجان دارد، زیبایی دارد، نبودنش رنج دارد، پیچیدن در خود دارد، دل-درد دارد، قلمبه قلمبه تاول دارد، تب دارد، و وقتی شبی "امکان"ش می شود، لحظه لحظه اش میشود بُرشهایی از زندگی که انگار در خودت حل ت میکند، ذوبت میکند، و معجزه اینجا اتفاق می افتد... اینجاست که عشق معجزه ها دارد، شگردی ها در آستین دارد، که بچرخاندت از پی، از بُن، که به هم بریزدَت، بر هم زندَت و آدم دیگری از تو بسازد... عشق آنجا از جنس معجزه ست، آری... اینجا هم عشق هست، زیبایی بوفور هست، اما معجزه نمی کند... معجزه ها مال سرزمین من ست، اینجا کسی معجزه را باور ندارد...
. البته بعد ِ هر بار ایران رفتنم می فهمم که آنجا هم دیگر آن "امکان" بسیار ممکن شده ست... و معجزه دیگر کلمه ای ست در کتابها...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر