و چرخشی دیگر...


زندگی چه "اتفاق"ها که در آستین ندارد! حداقل برای من داشته/دارد...

دو روز است که جزیره تا خرخره توی ابر است. از دیروز عصر تا همین الان که نزدیک نیمه شب فردایش است،  بی وقفه سر ِمان باریده. اینترنتم هم هی قطع میشود از بس هوا پس ست. ویلز سیل هم آمده. و توی این اوضاع، من چتر هم دوست نمیدارم. هیچوقت هم نه داشته ام و نه خریده ام. دو تا هم که یکوقتی کادو گرفته بودم، کادو دادم رفت. هوای جزیره که همه را چتر بدست میکند، مرا ولی چتر بدست نکرده. بارانی ام را اما با خودم همه جا میبرم

نزدیکیهای ساعت 8 امشب بود. هم گرسنه بودم، هم خیس. یک رستوران هندی نزدیک خانه هست که همیشه دیده بودم اما هیچوقت نرفته بودم تویش. نوشته ی روی شیشه ی رستوران که میگفت این رستوران با پول خیریه و برای خیریه می چرخد، نظرم را جلب کرد. بارانی ام را تکاندم و رفتم تو. فقط دو میز از 7 میز کوچکش را که دو زوج نشسته بودند، اشغال بود. مرد کت شلواری تروتمییزی آمد جلو و پرسید برای چند نفر؟ گفتم یکنفر، خودم. مرا کنار پنجره نشاند. منوی غذا را نگاه کردم و غذای سبکی که شامل خوراک عدس بود و پاپادام سفارش دادم. معتقدم که هندی ها، غذاهای گیاهیشان خیلی بهتر از غذاهای گوشتی شان ست. مرد سفارشم را گرفت و داد به دخترک هندی-چهره ی گارسون. رستوران خلوت بود و شاید برای همین بود که مرد سرصحبت را با من باز کرد
 ایتالیایی هستی؟
-نه. ایرانی ام
 وووو! ایران چه دخترای قشنگی داره-
ممنونم

و رفت سر میز آنطرفی و برایشان شراب ریخت

 پاپادام را خوردم. صدایش زدم که میروم یک سیگار بیرون می کشم بعد برمیگردم شامم را میخورم. و بلند شدم. سیگارم نیمه 
اش بود که آمد بیرون و او هم سیگاری آتش زد. کمی از اوضاع سیاسی و اقتصادی ایران پرسید. بعد بخودم رسید، که چیکار میکنم؟ گفتم که دانشجو هستم. بعد پرسید پس پول از کجا در می آورم؟ پدر و مادرم برایم می فرستند؟ که گفتم نه. من از 19 سالگی دستم توی جیب خودم بوده و هیچوقت پول نداشته ام اما همیشه بی پول هم نبوده ام و الان یک بورس بخورنمیری از دانشگاه می گیرم که برای یک زندگی دانشجویی بد نیست. آن وسطها هم گفته بودم که دنبال یک کار نیمه وقت هستم، آنهم کاری که فکری نباشد که هم بتوانم به درسم برسم، هم یک پول توجیبی برایم باشد. من بعنوان یک دانشجوی خارجی اجازه دارم 20 ساعت در هفته کار کنم و دلم میخواهد 15 ساعتی کار کنم، نه بیشتر. بیشتر نمیرسم. مرد خوش صحبتی بود و فهمیدم که گارسون رستوران نیست که صاحب رستوران ست! وقتی رفتیم توی رستوران تا من شامم را بخورم، برای خودش یک گیلاس شراب ریخت و ازم اجازه خواست که سر میز من بنشیند. گفتم اشکالی ندارد بنشیند. اصرار کرد و برای من هم گیلاسی شراب ریخت و نشست. صحبتمان گرم شد. کلی حرف زدیم. که یکهو درآمد و پرسید حاضری اینجا برای من کار کنی؟ راستش انتظارش را اصلن نداشتم. غافلگیر شدم. و الان؟ قرار شد فردا پیراهن سفید بپوشم و دامن مشکی و بروم توی این رستوران کار کنم!!! باور کن! فردا شب اولین شیفت کاری ام خواهد بود
!!!

هنوزم میگی زندگی چرخش های غریب ندارد؟

پ.ن. من تجربه ی کار از این دست را دارم. چندین سال پیش چند ماهی در یک قهوه خانه کار کرده ام. تجربه ی کاملن متفاوتی ست با کار آکادمیکی که دارم. دنیای دیگری ست اصلن. دوست میدارم این دست تجربه های نامعمولم را... کاری که همکاران و اطرافیانم نمیدانند که من اصلن کی هستم و چکاره ام، اما با هم کار میکنیم. بخصوص وقتی احتیاج چندانی به پولش ندارم و بیشتر تجربه اش برایم جالب ست.  کاری که میدانی موقتی ست. از همان اولش میدانی که خواهی رفت. اما تجربه ای بس متفاوت ست با کاری که میکنی، از همه نظر، محیط، آدمها، برخوردها، همه چیزش. خوبی ِ غریبه بودن در کشوری دیگر هم همین ست. میتوانی تجربه هایی از این دست داشته باشی بدون اینکه کسی بداند. که بروی در قالب کسی که نیستی. جوری که نقش هم بازی نکنی! قشنگ بازی اش کنی


۴ نظر:

  1. سلام شایای من
    چه خوب...... هم تجربه ی خوبیه هم به قول این دوستم "برکت"ه...
    خوشحالم.... راستش رو بگم یه کم بغض کردم، اولش یه جوری شدم.. اما بعد که دیدم خودت با دید مثبت به قضیه نگاه می کنی، دیدم چرا که نه؟ تو جالب ترین روحیه ی دنیا رو داری شایای من....

    پاسخحذف
  2. سلام شایای من
    چه خوب...... هم تجربه ی خوبیه هم به قول این دوستم "برکت"ه...
    خوشحالم.... راستش رو بگم یه کم بغض کردم، اولش یه جوری شدم.. اما بعد که دیدم خودت با دید مثبت به قضیه نگاه می کنی، دیدم چرا که نه؟ تو جالب ترین روحیه ی دنیا رو داری شایای من....

    پاسخحذف
  3. ترنج قشنگم، ممنونم از محبتت :*
    آره. حس بدی نسبت بهش ندارم. برام یه جورایی جالب هم هست. دیشب اولین شب بود و خوب هم بودو یک دوست انگلیسی عکاس هم پیدا کردم که گویا همیشه میاد اینجا. مرد دوست داشتنی یه. نگران نباش مهربون، اگه دوست نداشتم نمیرم، به همین سادگی...

    حالا بیا یه بوس و بغل بده تازه شم :*

    پاسخحذف
  4. قربون تو برم........
    خوشحالم که زندگی در جریانه، به خوبی هم در جریانه و تو هم در جریان خوبی زندگی......
    عزیز دل خودمی....

    پاسخحذف