غم در لغتنامه ی امشب...


نه این سکوت را پایانی هست و
نه این شبی را که از آسمان نازل شده
نه خوابی برای دیدن هست و
نه روزی برای رسیدن
نه این شب مثل هر شب است و
نه این سیاهی شبیه شب است...
...
...
آدام جاکش است!! "جاکش" اینجا فحش نیست، شغل واقعی آدام است. اینجا میگویند "پیمپ". اگر کلمه ی بهتری پیشنهاد داری، بگو، عوض میکنم.

آدام جاکش کُلُفتی است. یعنی برای کله گنده ها و خیلی پولدارها جور میکند. خب رستوران هم در یکی از بهترین و ثروتمندترین منطفه های شهرست و آدام هم هوش خوبی دارد! با لیموزین و بنز می آیند، چیزی می خورند و می نوشند، طرفشان را تحویل می گیرند و سوار ماشین می شوند و می روند. مشتریهای معمولی که فقط برای غذا و نوشیدن می آیند هم البته همیشه داریم، اما آدام، خیر سرِ شغل اصلی اش که همین جاکشی در این رستوران ست، اینقدر پولش از پارو بالا میرود و برای خودش قلمروی دارد. رستوران و خیریه فقط پاپوش کل قضیه است. زنانی که آدام میبرد، از همه جا هستند، از اروپای شرقی، ترکیه، آذربایجان، روسیه، آمریکا، بخصوص آمریکای جنوبی، آفریقا، از همه جایی واقعن. خب لندن از همه نظر دروازه ی جهان ست! و امشب هم از ایران... همینکه آمد تو و من با خوشرویی رفتم جلو تا دعوت به "میز مورد نظر" کنمش، هر دویمان فهمیدیم که ایرانی هستیم! او با موهای رنگ کرده ی بلوند (که بنظر من به رنگ پوست و چشم دختران ایرانی معمولن نمی آید، مگر درموارد خاص)، بینی عمل کرده، پوستی برنزه شده، چهار-پنج پرده از من گوشتی تر اما کوتاهتر، آرایشی سکسی، با لباسی باز و بر روی کفش هایی با پاشنه هایی بسیار بلند ومن؟ با موهای مشکی و لباس فرم و کمی خسته بهش خوش آمد گفتم. راستش اول خواستم بفارسی سلام کنم، اما سلامم را نوک زبانم نگهداشتم وقتی از چشمانش خواندم که هم غیرمنتظره بود هم خوشایندش نبود که با ایرانی جماعت روبرو شود. نشاندمش سر "میز مورد نظر" و پرسیدم تا آدام بیاید چیزی مینوشد یا نه. گفت برایش سایدر ببرم. پشت بار آدام را صدا زدم که مهمانش آمده. پرسیدم ایرانی ست؟ لبخندی زد و گفت آره! و یکسالی میشود که این خانم "مشتری"اش است! و رفت سر میز. گرچه مشغول بقیه ی میزها بودم، اما حواسم تمام و کمال پیش این زن بود. مدل نشستنش، حرف زدنش، فرم دستهایش، خندیدنش... جالبش اینجا بود که می فهمیدم که او هم حواسش پی من می آید...

یک جگوار جلوی رستوران پارک کرد. راننده پیاده شد، در عقب را باز کرد و مردی با ظاهری خاورمیانه ای و بسیار مغرورمآبانه (از آنها که با هر حرکتشان می گویند توجه بفرمایید بنده پول-دارم) پیاده شد و آدام با عجله رفت تا با او دست بدهد. نمیتوانستم جلوی خودم را بگیرم! حواسم پیش ریز ریز حرکاتشان بود. آدام آمد پیش من. گفت آن شراب خانگی نه ساله را برایشان سرو کنم. برایشان بردم. نیم ساعتی نشستند، با آدام دست دادند، بعد هم سوار شدند و رفتند...

با اینکه هیچ آزاری برای من و اَکی (دختر دیگری که با من کار میکند) ندارد، ولی من نمیدانم چرا احساس خیلی بدی دارم از کل موضوع؟ به من چه ربطی دارد اصلن؟!. آدام آدم خوبی ست. بسیار مهربان ست و با هم یکجورهایی دوست هم شده ایم و گاههایی  از زندگی شخصی اش هم برایم میگوید. عاشق دخترش است. یک دختر چهارساله ی ملوس دارد. اما کل قضیه روی اعصابم ست! با خودم می جنگم اما احساس میکنم با این دنیا، که از قرارِ خیلی معلوم، بسیار هم واقعی ست، و هیچوقت هم نخواسته ام قبول کنم که هست، و همیشه جوری برخورد کرده ام که انگار این چیزها در کره ی دیگری اتفاق می افتد و نه در جایی که من زندگی میکنم و چه بسا کور ِ دیدنش و لال ِ اقرار به بودنش بوده ام/هستم، کنار نمی آیم. مدام توی سرم درگیرش هستم. و این خسته ام میکند. خستگی یی فراجسمی...

امشب، آخر شب، بعد از اینکه تیل را بستم و پیشبندم را تا کردم، آدام گفت امشب حالت خوش نبود. چرا؟ بدون اینکه نگاهش کنم گفتم خوبم! و پاکت سیگارم را از کیفم درآوردم و رفتم بیرون. آمد. گفت یکی هم بده من بکشم. در سکوت سیگارهایمان را کشیدیم. ته سیگار را که روی لبه ی جا سیگاری خاموش میکردم گفتم: آدام! من دیگر نخواهم آمد. امشب آخرین شب من بود اینجا. با تعجب پرسید چرا؟ گفتم خسته ام میکند، به کار دانشگاهم نمیرسم. گفت همین فقط؟ گفتم همین فقط! گفت الان خسته ای. کمی رویش فکر کن، فردا زنگ بزن بهم بگو...

خودم هم نمیدانم چرا امشب اینقدر خسته تر و دلزده شدم؟ اما دیگر نمیروم... اینرا مطمئنم...

۲ نظر:

  1. شایای من
    شایای مهربان من
    مطمئنم آدام هم می دونه که چی تو رو اذیت کرده... منم جای تو بودم دیگه نمی تونستم برم. هرچقدر هم که به خودت بگی به من چه؟ هرچقدر هم که اون طرف روبرو توی بقیه موارد آدم درستی باشه باز هم این قضیه روی اعصابه....

    پاسخحذف
  2. آره ترنجم... خودش می دونه...
    الان زنگ زد. من چیز بیشتری نداشتم براش بگم، فقط گفتم نمیام دیگه... خسته ام میکنه... قبول کرد و عذرخواهی! (عذرخواهی ش رو نفهمیدم راستش!!)

    اما تموم شد. گرچه توی ذهنم موند. اما نمیرم. دیگه نگران نباش ترنج مهربونم

    :* :* :*

    پاسخحذف