المپیک 2012- 2

یه تجربه هایی هم هست در زندگانی که ممکنه فقط یکبار تو زندگی آدم پیش بیاد و تو از قبل هم بدونی که فقط همین یکباره احتمالن. شاهد المپیک بودن در شهری که هر روزش رو داری زندگی میکنی و از نزدیک شاهد حال و هوای شهر و مردمی باشی که از ماهها قبل تمام نیروهاش رو بکار گرفته تا برای این المپیک آماده بشه، روزی نباشه که خبری ازش تو اخبار نباشه، پروژه رو پروژه که همه جا رو تعمیر کنن، ، زشتیا رو قایم کنن، پول خرج کنن، جا به جاش همه چیز و همه کارش در راستای همین واقعه باشه، و خلاصه بروبن و بسابن و آب وجارو کنن و آذین ببندن که قراره کلی آدم از همه جای دنیا بیاد و کل دنیا تماشا کنه و خدا هم میدونه که احتمالن تا نیم قرن دیگه باز تو این شهر المپیکی برگزار نشه، بنظر من، از همین دست تجربه های بیرونی ِ یکباردر زندگانی یه. "بیرونی" میگم چون درونی نیست و واژه ی "تجربه" برا من بار درونی داره. اینکه حالا از همه ی شهرای دنیا که ممکن بود باشم، تو این شهر که از فردا که افتتاحیه هست، المپیک 2012 بطور رسمی آغاز میشه، خوشحالم. حالا گیرم که آبله مرغان هم گرفته باشم! یعنی رسمن گذاشت تا قشنگ مرغ شم، بعد بیاد سراغم، نکنه جوجه باشم هنوز! حالا گیرم که از کل اینهمه اهن و تلپ و بیابروش، من فقط بلیط کُشتی ایران رو خریده باشم و بقیه شو از تی وی ببینم اگه بخوام. حالا گیرم پول نداشتم بلیط افتتاحیه رو بخرم که همیشه دلم میخواسته یک بار برم و حالا تو همین شهرم و نمیتونم. حالا گیرم شهر اینقد شلوغ بشه که هی پلیس همه جا هشدار بده که مراقب جیب و خونه و خونواده هاتون بیشتر باشین. آره، یه یار این اتفاق، به احتمال قریب به یقین، برا من داره تو زندگی م میفته و من خوشحالمه رسمن...  

فردا صبح، 27 جولای 2012، راس ساعت 8:12، تمام کلیساهای این شهر همه با هم، ناقوسهایشان را بصدا در خواهند آورد و بمدت سه دقیقه خواهند نواخت. از مردم هم خواسته اند که راس همین ساعت، هر مدل زنگی که توی دست و بالشان ست، بصدا درآورند، حتی اگر زنگ دوچرخه شان در خیابان باشد، تا همگی در این آغاز سهیم باشیم. منم سوتم رو از زیر تخت درآوردم گذاشتم کنار کتابام تو قفسه. 
میدونی گلم؟! جات بد خالی یه ها...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر