من ایستاده بودم
تا زمان
لنگلنگان
از برابرم بگذرد،
و اکنون
در آستانهی ظلمت
زمان به ریشخند ایستاده است
تا منش از برابر بگذرم
و در سیاهی فروشوم
به دریغ و حسرت چشم بر قفا دوخته
آنجا که تو ایستادهای
آنجا که تو ایستادهای
آنجا که
تو ایستادهای
آنجا که
تو ایستادهای
آنجا که
تو ایستادهای
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر