باز هم از رویا و واقعیت: از عشق

آخر فیلم ِ "رز بنفش قاهره"، یک لحظه ی تعیین کننده ی حساس و کلیدی وجود دارد که هر بار که دوباره می بینمش یا حتی یادش می افتم، دلم رسمن مچاله میشود و رنجش می آید. آنجا که سیسیلیا در یک مکان، با دو مردی که هر دو به او ابراز عشق کرده اند و میگویند که عاشقش هستند، رودررو میشود و باید انتخاب کند: یکی، تام، مردی که واقعی نیست، از توی فیلم درآمده ست و در خیالات سیسیلیا بوده ست: مرد رویاهای سیسیلیا، که حالا از پرده ی فیلم پایین آمده و به او ابراز عشقی افلاطونی میکند، و می بینیم که چه صادق ست در عشقش و چه لحظات خوشی را سیسیلیا با او در شبی میگذراند. و مرد دیگر، جیل، مردی ست که واقعی ست، قواعد دنیای واقعی را بلد ست، بازیگرست و در واقع بازیگر نقش تام در فیلمی که تام از تویش به دنیای واقعی آمده، هم اوست. این دو مرد یکی اند. حالا سیسیلیای خسته از زندگی و روزمرگی هایش با شوهری قمارباز و زنباره، و هیجانزده و گیج از این عشق غافلگیر کننده و نابهنگام، بین این دو مرد باید که انتخاب کند. سیسیلیایی که با تمام سادگی و ساده لوحی هایش هم، بالاخره تصمیم میگیرد که ریسک را بجان بخرد و رها کند آن زندگی بی انگیزه ی روتین ِ روزمرگی هایش را، خود را ناگهان در آن لحظه ی حساس تعیین کننده ای که ناگزیر هم هست، می یابد. چاره ای نیست، باید انتخاب کند. و چه میکند؟ با اینکه با صداقت اعتراف میکند که تام مرد رویاهایش بوده ست، اما جیل را برمی گزیند، چرا که واقعی ست، نه رویا. آری، سیسیلیا رویایش را برای واقعیتش رها میکند، چرا که رویا، هر چند عالی و بی نقص، بهرحال رویاست... و پایان؟ تام سرخورده و ناباور به صحنه ی فیلمی که از آن درآمده بود، بازمی گردد، و جیل، سیسیلیا را رها میکند تا به بازیگری اش در هالیوود ادامه دهد. و باز این سیسیلیاست که اینبار با چشمانی خیس، و نه دیگر آن زن ِ بازیگوش ِ راحت انگار ِ دست و پاچلفتی که با پاکتی از ذرت بوداده هر روز به تنهایی در سینما می نشست و بازی تام را بر پرده تماشا میکرد و خیال می بافت، نه، که زنی بی رویاست، با نگاهی شکسته و تر، که باز می نشیند و فیلم تماشا میکند...

این فیلم، با بازی خوب و لحن کمدی وار بی نظیرش، افسرده نه، اما فرسوده ام میکند...

۱ نظر:

  1. چه فیلم خوبی باید باشه........
    گاهی اوقات خیالاتی و رویاباف بودن بهتره انگار...... شاید.......... البته!

    پاسخحذف