نشستم روی پله ها. جای همیشگی م. جای همیشگی م وقتی میام
اینجا، گوشه ی انتهایی پله های مشرف به در ورودی کتابخونه سواَز هست. میرم یه قهوه
از کافی شاپ موسسه میخرم و میام این گوشه
میشینم و سیگاری میکشم. آروم آروم قهوه مینوشم و به سیگارم پک های عمیق میزنم و
دانشجوها و مردم رو تماشا میکنم، بعدم برمیگردم سر کارم. امروز درد دارم. سیگار
دوم رو هم با اولی روشن کردم. متوجه شدم که مردی اومد کنارم یه کم اونورترنشست. توجهی
نکردم. برنگشتم نگاه کنم و قهوه مو نوشیدم. یهو با فارسی سلییسی گفت: ایرانی
هستی؟! برگشتم طرفش و لبخند زدم. گفت چند باری دیدمت که میای اینجا میشینی و سیگار
میکشی. دانشجوی اینجایی؟ گفتم نه. از کتابخونه ی اینجا استفاده میکنم. از کجا
فهمیدی ایرانی ام؟ - از فرم کمر و موهات!! ابروهام با لبخند بالا رفتن - راستش نمیدونم.
یه جوری ایرانی هستی! حدس زدم. سیگار داری؟ - 57 دارم اگه میکشی. خندید. -57؟ از
ایران آوردی؟ - آره. عزیزم داده. و پاکت رو طرفش گرفتم. کل پاکت رو گرفت و درحالیکه
سر تکون میداد، قشنگ لمسش کرد. تا معاشرتش با پاکت سیگار تموم بشه، نیگاش کردم. یه سیگار ازش کشید بیرون. براش روشن کردم. مرد
جوانی بود با موهای بلند فرفری، کمی قد کوتاه و چهارشانه، با چشمهای مهربان. گفت
دانشجوی اینجاست. کمی حرف زدیم. کمی حرف نزدیم. و با هم سیگار کشیدیم. پاشدم که
برم. - میتونم یه سیگار دیگه ازت بخوام؟ دست کردم و پاکت رو در آوردم و دادم بهش. -
باشه پیشت. من هنوز چند پاکت دیگه خونه دارم. دستشو دراز کرد طرفم. دست دادم
باهاش. دستم رو تو دستاش چند ثانیه نگهداشت. انگار که با دستش گفت چه همه خوبه که
ایرانی هستی و باهام سیگار کشیدی. دستم رو پس نکشیدم تا قفل انگشتهاشو باز کرد. لبخند
زدم و خداحافظی کردم. بالای پله ها بودم که داد زد: - هی! برگشتم نیگاش کردم. -
اسمت رو بهم نگفتی. - مهمه؟ دست برد تو موهاش - امممم! نه! همینجا میبینمت پس. لبخند زد و با دست خداحافظی کرد. سری خم کردم، لبخند زدم و پشت کردم...
حالم بهتر شد... مرد متفاوتی بود...
چه حس خوبی...........
پاسخحذفبعضی آدم ها روز آدم رو خوب می کنن....
آدم دلش نمیاد با روزمره گی خرابشون کنه.